50.Magnet

6 0 0
                                    

نويسنده:Babymingming

مترجم:Tania kh

وانشات دختر و پسری:بکهیون و سویانگ

ژانر:فلاف


درخواستی دوست عزیزم برای یه وانشات فلاف دختر و پسری.چون براش مهم نبود از کی باشه من بکهیون رو انتخاب کردم.بنظرم داستانش جذاب اومد.



سویانگ👇🏻

‌‌‌از دید سویانگ

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.



‌از دید سویانگ

میتونستم صدای فریاد آدمها رو بشنوم.انگار وسط یه کنسرت نشستیم و همه جیغ میزنن.خُب ولی نه اینجا کنسرته و نه مردم دارن از هیجان جیغ میزنن،جیغشون همه از ترسه.

‌من ترسیده پشت پیشخون پناه گرفتم و دستم رو روی گوشم گذاشتم.با این حال صدای تیراندازی مدام توی گوشم میپیچه و با هر شلیک توی جام میپرم.چه شانسیه آخه من دارم؟فکر می‌کردم بالأخره تونستم پس از مدتها یه کار پیدا کنم ولی از شانس بد اینجا یه کلاب برای آدم‌های خلافکار از آب دراومد.اینجا یه کلاب برای جمع شدن راننده‌‌های مسابقات خیابونیه.میدونم با خودتون میگید این هم خلافه ولی محض رضای خدا خلاف معمولی با یه مشت قمارباز حرفه‌ای که قاتل هم هستن متفاوته.حالا هم به دلایلی که نمیدونم کلاب رو بستن به تیربار!

"خدایا فقط یه امشب رو نجات پیدا کنم.قول میدم دنبال کار کارگری بگردم"
زیر لب دعا میکردم.دستی توی تاریکی روی شونه‌ام قرار گرفت که میخواستم جیغ بکشم ولی اون شخص دستش رو روی دهنم گذاشت و من رو از اونجا به جایی دیگه کشید.مدام تقلا می‌کردم تا از دستش خلاص بشم و در آخر با پیچیدن توی یه راهرو تونستم دستش رو گاز بگیرم.

"آی،آخ...مگه سگی؟"
صداش رو شنیدم.صدای یه مرد که عصبانی داد کشید و دوباره من رو گرفت و توی یه اتاق پرت کرد.میخواستم فرار کنم که من رو کوبوند به دیوار.توی تاریکی تونستم فقط هیکلش رو ببینم.ظاهر ریز نقشی داشت ولی باورم نمیشد همچین زوری داشته باشه.

"دو دقیقه آروم باش دخترهء وحشی!"
‌‌
"وحشی خو..."
‌دستش رو روی دهانم گذاشت.
‌‌
"هیشش...خفه شو!!اینطوری جامون لو میره!!"
اینبار زمزمه‌وار گفت.با شنیدن صدای پا دستم رو گرفت و اینبار پرتم کرد توی کمد.
‌‌
"کثافت آشغـ..."
انگشتش رو به معنی هیس روی لبهام گذاشت.

"بیا بریم،اینجا که چیزی نیست"

"مطمئنم خودم دیدم کسی وارد این اتاق شد"
صدای گفتگوی دومرد می‌اومد.

"توهم زدی،بیا زود بریم.رئیس عصبانی میشه"
صدای رفتنشون رو شنیدم.‌چند دقیقه بی‌حرکت موندیم بعد به آرومی بیرون اومدیم.حالا میتونستم توی نور کمی که چراغ بیرون کلاب می‌اومد چهره مرد رو ببینم.یه پسر جوان خوش‌چهره‌ روبروم ایستاده بود‌.

"ازتون ممنونم که نجاتم دادید"
‌بهش احترام گذاشتم و اون با لبخند سر تکون داد.

"اجازه بده اوضاع کلاب کمی آروم بشه بعداً از اینجا فرار کن.متأسفم که نمیتونم بیش از این همراهیت کنم"
پسر گفت و از اتاق بیرون زد.توی اتاق پنهون شدم،کم کم صدای همهمه کم شد.به آرومی سرم رو بیرون آوردم و اطراف سرک کشیدم.

"خدا رو شکر.دیگه عمراً اینجا بیآم"
از کلاب بیرون زدم.داشتم سمت ماشینم که توی یه خیابون خلوت پارکش کرده بودم میرفتم که صدای دزدگیر ماشین شنیدم.مدام توی خیابون خلوت صدا میکرد.
با جلو رفتن متوجه شدم یه ماشین مستقیم به تیر چراغ برق برخورد کرده.با کمی دقت متوجه خون روی زمین شدم.میشد اینطوری حدس زد که راننده زخمی بوده و بعد از اینکه سوار ماشین شده نتونسته فرمون رو کنترل کنه و به تیر برخورد کرده.

موبایلم رو دستم گرفتم و میخواستم زنگ بزنم که چشمم به راننده خورد.اون پسر توی کلاب رسیدم،همونی که نجاتم داد با پهلوی چاقو خورده سرش رو به صندلی تکیه داده بود و نفس نفس میزد.

EXO's OneshotsWhere stories live. Discover now