last Shot

118 19 5
                                    

جونمیون هرگز پسرعموش رو اینقدر عصبانی ندیده بود.جونگده موبایل به دست وارد شد و صفحه موبایلش فیلمی از زیرزمین رو نشون میداد.

"این چیه؟"

"داری درباره چی حرف میزنی؟"

"این گندکاری که توی زیرزمین راه افتاده.ببینم تو عروسک رو خراب کردی؟نکنه عروسک رو بدون اینکه به من بگی فروختی؟"

"نه قضیه اینطوری که میگی نیست"

"راستش رو بهم بگو.عروسک کجا رفته؟"

"نه...اممم...عروسکه رفته دستشویی"

"عوضی من باهات شوخی دارم؟!تو خودت هم میدونی بابات چقدر با دقت ازشون مراقبت میکرد و حالا تو...؟!چطور تونستی این کار رو بکنی؟"

"هی آروم باش.من بهت چیزی نگفتم چون میدونستم اگه واقعیت رو بدونی وحشت میکنی ولی فکر کنم باید بدونی"

"اوه خدای من،من میدونستم!کِی آقای پارک رو دیدی؟!پولها رو کجا گذاشتی؟"

"نه گوش کن.من عروسک رو نفروختم.اون حتی دزديده هم نشده"
جونمیون آه کشید.

"پس کجاست؟"
جونگده نگاه کجی بهش انداخت.

"عروسک زنده شده،جونگده.اون خودش از گوی شیشه‌ای اومد بیرون"
هال توی سکوت فرو رفت.

"اسم عروسک ییفانه و حالا داره با ما زندگی میکنه.من اون رو پرت کردم توی دستشویی ولی فکر کنم دستشوییش گرفته چون صدا شنیدم"
صورت جونمیون زمان توضیح دادن و واکنش‌ جونگده زمان شنیدن اون کلمات دیدنی بود.جونمیون همزمان با توضیح امیدوار بود اون عروسک لباسهایی که براش گذاشته شده رو بپوشه.با تموم شدن حرفش جونگده شروع کردن با صدای بلند خندیدن.

"اوه خدا...اوه خدای من!چه اتفاقی برای پسر عموی من افتاده؟چرا دیوونه شده؟!بودا...لطفاً بهش رحم کن!"

"این دیگه چه جهنمیه؟میشه بس کنی؟میدونم خیلی سخته باورش کنی ولی ییفان...اون عروسک...زنده شده!"

"این چرت و پرتها رو تحویل من نده.من میدونم تو تنهایی ولی نه اونقدر تنها که درباره یه عروسک برای خودت فانتزی درست کنی.به خودت بیا!"
جونگده گفت.

"بهت گفتم دروغ نمیگم!بنظرت من شبیه اونهایی ام که از خودشون داستان در میآره؟!ییفان واقعیه!اون...زنده...اس!"
جونمیون با مشت توی سرش خودش کوبید.

"شِت!چقدر محکم زدی توی سر خودت!باهام بیا،میبرمت دکتر!"

"جونمیون!من در توالت رو هم بستم ولی پی پی نرفت پایین!"

(باورم نمیشه پی پی رو هم باید ترجمه کنم🤢)

"ببخشید جونمیون!نمیدونستم دقیقاً باید چطوری ازش استفاده کنم"
ییفان خجالت زده به جونمیون نگاه میکرد.این اتفاق درست جلوی جونگده افتاد.یه پسر قد بلند شبیه عروسک داخل گوی ایستاده بود در حالی که رول دستمال کاغذی تو دستش داشت.جونگده از شدت شوک یادش رفت نفس بکشه.

EXO's OneshotsOù les histoires vivent. Découvrez maintenant