در مرز بین سرزمین انسانها،خون آشامها و گرگینهها سرزمینی به نام زودیا وجود داره که توسط دو موجود مطرود شیطانی ولی قدرتمند اداره میشه.سرزمینی پر از موجودات وحشی که بطرز عجیبی به دو پادشاه وفادارن.دو پادشاه هربار به سرزمینهای مختلف حمله میکنن و جوی خون راه میاندازن و این حملات ادامه داره تا زمانی که مردم سه قلمرو حاضر بشن کسی رو به عنوان برده به زودیا بفرستن...
و حالا نمایندگان سه قلمرو با نگرانی توی تالار انجمن جمع شدن و تلاش میکنن برای جلوگیری از نابودی سرزمینشون راهی پیدا کنن.تالار انجمن یه سالن بسیار بزرگه که توی مرکز ساختمان قرار گرفته و با 12 ستون از جنس مرمر احاطه شده.تموم ستونها تراش خورده و هر کدوم وقایع مهم سه قلمرو رو به تصویر میکشه.
مکان/تالار انجمن سه قلمرو:
"پادشاهان زودیا به هیچ یک از مردم رحم نکردن.اگه تا چند روز آینده بردهای پیدا نشه به زودی سرزمینی باقی نمیمونه که بر اون حکمرانی کنید"
رئیس انجمن خطاب به نمایندگان سه قلمرو گفت.
"ما بارها تلاش کردیم ولی هیچکس حاضر نیست خودش یا فرزندش رو فدا کنه"
یکی از نمایندگان گفت."شما چی؟حاضرید خانواده خودتون رو برای پادشاهانی که حتی یه قدم هم برای مردمشون برنمیدارن فدا کنید؟"
"شاهزاده"
همگی به شاهزاده قلمرو انسانها احترام گذاشتن.چهره شاهزاده(لباسهاش نه)👇🏻
"چی تو رو به اینجا کشونده پسرم؟"
پادشاه ازش پرسید.میخواست بدونه چی باعث شده پسر کوچیکترش جای برادرش به اینجا بیآد."راستش امروز به هیونگ اصرار کردم تا من رو هم با خودش به انجمن بیآره ولی ناگهان کاری براش پیش اومد.به من گفت بیآم و اون هم خودش رو حتماً میرسونه.داشتم میاومدم که اتفاقی حرفاتون رو شنیدم.باز سؤالم رو تکرار میکنم...شما حاضرید خانواده خودتون رو بخاطر مردم فدا کنید؟هیچکدوم از بزرگان سه قلمرو تا به حال برای مردم کاری نکردن!"
شاهزاده به آخر حرفهاش که رسید بیتوجه به حضور پدرش فریاد زد."مراقب حرف زدنت باش کای!!"
"نه پدر!دیگه نمیتونم ساکت بنشینم و شاهد مرگ مردم باشم.من یه تصميم گرفتم...میخوام داوطلب بشم"
YOU ARE READING
EXO's Oneshots
General Fictionیه Book پر از وانشاتهای اکسو از هر کاپلی و هر ژانری.البته دختر و پسری هم قرار میگیره برای پیدا کردن وانشات مورد نظرتون لیست اول Book رو نگاه کنید زمان مشخصی برای آپ ندارم،هر وقت وانشات پیدا کنم میگذارم