نفس چانیول با آورده شدن یه اسم ممنوعه توی رستورانی که توش مشروب سرو میکردن قطع شد.
دوستانش کیونگسو و لوهان کنارش نشسته بودن و مثل خودش از پنجره بیرون رو تماشا میکردن.سه خون آشام با برگر و سیب زمینی سرخ کرده برای خودشون جشن گرفته بودن.
دوستانش گاهی از پهلوی همدیگه نیشگون میگرفتن و قهقهه میزدن ولی توجه چانیول به پچ پچ های اطراف جلب شده بود."شنیدی عمارت ووها دوباره آدم اومده توش زندگی کنه؟صاحب اصلی اونجا خیلی جذابه...ولی فاک اون ممنوعهاس!"
چانیول نمیخواست به حرفهای اون دخترها گوش کنه ولی ناخواسته شنید چون صحبت از برگشت صاحب عمارت ووها بود،مگه میشد فال گوش نایستاد؟!"تو که جداً فکر نمیکنی اون بتونه برگرده؟"
لوهان سمتش خم شد تا بتونه کنار گوشش پچ پچ کنه.کیونگسو هم خم شده بود تا بشنوه دوستش داره چی میگه و بعد ناباور دستش رو جلوی دهنش گذاشت و سرش رو به اطراف تکون داد."امکان نداره،یادته که سوهو و سهون قبلاً بهش هشدار دادن.باید از جونش سیر شده باشه که بخواد ناگهان برگرده"
چانیول هرچقدر هم ساکت بود قلبش از تصور اون مرد قد بلند با موهای قهوه ای تیره،لبهای خوشفُرم و فک تیز و صدای دلنشین،تند تر از همیشه میتپید.
کریس وو بزرگترین پسر خانواده از بین 6 فرزند دیگه و همچنین یه دورگه بود.دورگه خون آشام/گرگینه.
کریس وو آنچنان قدرت خاصی نسبت به بقیه نداشت(البته از نظر خودش!)تنها ویژگیاش این بود که ژنهای خون آشام و گرگینهای که خودش هم دورگه انسان/گرگینهاس رو با خودش داره.اولین هایبرید دورگه از این نژاد.(خون آشامها و گرگینه ها نمیتونن با هم جفت بشن و اگر هم بشن بچهدار نمیشن.انسانها و گرگینه ها هم نمیتونن بچهدار بشن و اگر هم صاحب فرزند بشن نوزاد زمان به دنیا اومدن باعث مرگ مادر میشه)
تابستون گذشته اون و خانواده اش به عنوان صاحب جدید وارد اون عمارت شدن.وقتی خون آشامها(که چانیول همیشه خودش رو بین درگیری اونها پیدا میکرد)با اعلام جنگ برعلیه دورگه کریس وو بهش اخطار دادن که دیگه نمیخوان اون توی شهر فایِرمور باشه.کریس میخواست از راز اونها و دلیل پیدا شدن اجساد زیاد توی حومه شهر سر در بیآره.
حالا هم مطمئناً اون به فایِرمور برگشته تا گذشته خودش رو پیدا کنه.سوهو و سهون اونقدر توی فایرمور زندگی کردن که بدونن وجود کریس برای این شهر خطرناکه.
خانواده برای کریس همه چیز بود و تموم خواهرها و برادرهاش توی یه چشم برهم زدن از روی زمین ناپدید شدن...انگار که از اول هم وجود نداشتن!کسی نمیدونست چه بلایی سرشون اومده و کنجکاو هم نبود بدونه..."چانیول!"
کیونگسو سرش فریاد زد و با شوکه کردنش اون رو به واقعیت برگردوند.برعکس همه چانیول وقتی تنها بود همیشه خودش رو غرق در افکارش مربوط به پسر دورگه پیدا میکرد.
اون خیلی دلش میخواست در این باره به دوستانش بگه ولی این ممکن بود بنزین بشه برای سهون که کریس بیچاره رو باهاش به آتیش بکشه.
ESTÁS LEYENDO
EXO's Oneshots
Ficción Generalیه Book پر از وانشاتهای اکسو از هر کاپلی و هر ژانری.البته دختر و پسری هم قرار میگیره برای پیدا کردن وانشات مورد نظرتون لیست اول Book رو نگاه کنید زمان مشخصی برای آپ ندارم،هر وقت وانشات پیدا کنم میگذارم