26.I Sing For You

202 20 2
                                    

نویسنده:Baekhyunnie614

مترجم:Tania Kh

کاپل:چانبک

ژانر:عاشقانه❤


........................................

دقیقاً 2 هفته و 3 روز و 5 ساعت از زمانی که درباره چانیول شنیده بودم میگذشت ولی واقعاً کی داشت این وسط روزها رو می‌شمرد؟خُب فقط یه جواب کاملاً روشن وجود داشت...من.

من تموم ماجرای آشنایی(با کمی سانسور) و سکس آخر هفته ام با چانیول رو به دوستم الکساندرا گفته بودم،فقط با این تفاوت که الکس* فکر میکرد من بر حسب اتفاق با یه پسر به اسم مینهو سکس داشتم.
نمیتونستم اسم چانیول رو به زبون بیآرم و وجهه اش رو خراب کنم.

*اسم الکساندرا رو کوتاه کرده*

مطمئنم من نفرین شدم اون هم بخاطر اتفاقی که توی گذشته افتاد.من دل اون پسر خوش قلب رو شکستم😔دل کسی که تموم زندگیم رو بهش مدیونم و شاید این مجازات منه...

فلش بک/گذشته بکهیون

زندگی...یه چیز قشنگه.میتونه با لبخند تو رو توی آغوشش بگیره و بهت چیزهای خوبش رو نشون بده ولی برای من انگار که انگشت فاکش رو نشون داده.شاید هم چیزش رو بهم نشون داده و گفته بیا بخورش!!!
چرا...؟
معلومه چون من یه بچه فقیرم که برادرش سرش شرط بندی کرده و شاید یه جورایی اون رو فروخته.
باز هم چرا؟
چون اون یه قماربازه...یه معتاد به قمار....

چند ساعت بعد هم اونها من رو با خودشون بردن توی بار و اونجا بهم کار دادن.اولش مشروب سِرو میکردم ولی بعد یه آدم مست قصد داشت بهم تجاوز کنه.من هم از اونجا فرار کردم و آواره کوچه و خیابون شدم.
هر روز توی یه جا میخوابیدم و شکمم رو با ته مونده غذای بقیه سیر میکردم تا اینکه با یه پسر به اسم تهیونگ آشنا شدم,در واقع میتونم بگم با یه فرشته...

هر روز توی یه جا میخوابیدم و شکمم رو با ته مونده غذای بقیه سیر میکردم تا اینکه با یه پسر به اسم تهیونگ آشنا شدم,در واقع میتونم بگم با یه فرشته

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


اون بهم پناه داد،کار داد و مهم تر از همه یه خانواده.چیزی که همیشه در حسرتش بودم.
اون بهم کمک کرد تا بتونم کارت شناساییم رو گیر بیآرم تا بعداً با مشکل روبرو نشم.

مدت یه سال کنارش بودم.اون جای برادری رو برام گرفته بود که حالا مهم نبود کجاست و چیکار میکنه.
حدود یه سال زندگی خوبی داشتم تا اینکه کارما باز هم انگشت فاکش رو بهم نشون داد.
یه روز صبح در حال کمک کردن به رُز توی آشپزخونه رستوران بودم که بهم گفت برم از توی یخچالی که توی انبار بود مقداری صدف تازه بیآرم.با خوشحالی وارد راهرو نیمه تاریک شدم که تهیونگ رو دیدم.

EXO's OneshotsWhere stories live. Discover now