10.Eternity

221 12 5
                                    

نویسنده:Tania Kh

کاپل:چنبک

ژانر:درام،عاشقانه،زندگی روزمره

خیلی خوب به یاد میآرم روزی رو که اولین بار دیدمت.تو به عنوان کارآموز پشت پیشخون ایستاده بودی و با زبون بیرون زده و چشمهای گرد خیره به دست استادت نگاه میکردی تا یادبگیری قهوه فرانسه رو چطوری درست میکنن!
اونجا بود که یه تصمیم باحال گرفتم.کاغذ و قلمم رو درآوردم و شروع کردم به کشیدن طرحت.قهوه ام رو آوردن ولی من چنان محو کشیدن تو بودم که کاملاً فراموشش کردم و سرد شد ولی ارزشش رو داشت.به خودم که اومدم دیدم ساعتهاست دارم طرحت رو توی زوایای مختلف میکشم.
برای کامل کردن طرح سرم رو انداختم پایین و زمانی که سرم رو بالا آوردم ندیدمت.گردنم رو به اطراف چرخوندم تا ببینمت و دیدمت...داشتی با لبخند برای صاحب کافه خم و راست میشدی و تشکر میکردی.
با عجله وسایلم رو جمع کردم تا بدونم کجا میری.امروز بیکار بودم پس چه ایرادی داشت دنبال کسی میرفتم که قیافه اش برای کشیدن طرحهام عالیه...

به هرحال بد نمیشد.پروژه دانشگاهیم درباره پیدا کردن چهره‌های مختلف برای کشیدن نقاشی بود.مدتها به دنبال یه چهره بی‌نقص برای طرح زدن بودم و تو اون الهه بی‌نقص بودی.مجموعه ای از زیبایی ها که مطمئنم خدا برای خلق تو زمانی زیادی گذاشته بود.
عجیب بود که من برای خلق طرحهای بی نقص ساعتها تعقیبت کردم و از حالات مختلفت طرح کشیدم.تا به خودم اومدم دیدم گمت کردم.لعنتی به بخت بدم فرستادم و با سر پایین راهی خونه شدم.
روزها کلافه طرح زدم...از آدم‌های مختلف ولی هیچکدوم به زیبایی تو نشد.من الهه بی نقص خودم رو میخواستم پس به همون کافه رفتم.چرا زودتر به فکرم نرسیده بود؟

با عجله دویدم و بالأخره تونستم دوباره ببینمت.مثل دیروز پشت پیشخون ایستاده بودی و زبونت بیرون بود.پشت یه میز نشستم تا دید کاملی بهت داشته باشم و اینبار چند تا مداد رنگی هم آورده بودم.میخواستم به طرحت رنگ بدم چون حیف بود نتونم سرخی گونه هات رو زمانی که دخترها چیزی بهت میگفتن توی طرحم ثبت نکنم.

بعد از ساعات کاریت تعقیبت کردم و با لبخند طرحت رو کشیدم.میخواستی از اتوبوس پیاده بشی که لحظه ای نگاهت به نگاهم گره خورد و اونجا بود که به یه چیز خوشگلتر توی صورتت پِی بردم و به خودم قول دادم اون رو توی طرحم ثبت کنم.منظورم خال خوشگل بالای لبت بود.

با تعجب بخاطر رفتار عجیبم اخم کردی ولی بیشتر از اینکه ترسناک بشی بانمک شدی.همزمان باهات پیاده شدم و دنبالت راه افتادم البته نه اینکه بخوام از روی عمد انجامش بدم.من برای خودم دلیل قانع کننده ای داشتم.
ناگهان سمتم چرخیدی و با عصبانیت سرم داد زدی.

"هوی یارو!!چرا دنبالم میآی؟اون روز هم دیدمت که دنبالم بودی"
صدات رو شنیدم ولی لعنت چقدر مخملی بود.

EXO's OneshotsWhere stories live. Discover now