14.Autumn Sleeves

216 6 3
                                    

نویسنده:Saehoon

مترجم:Tania kh

وانشات دختر،پسری:جونگده و یوجونگ

ژانر:درام،انگِست

(وانشات درخواستی برای خواننده گلم.امیدوارم ازش لذت ببری البته ببخشید فعلاً این رو پیدا کردم.بعداً برات جبران میکنم😘)

از دید نویسنده

جونگده پیر نبود ولی هنوز هم هر زمان که کتابچه و کاغذهای داخلش رو با جوهر پر میکرد دستش میلرزید.اون کتابچه خیلی قدیمی بود و تقریباً ورقهاش نزدیک بود از هم جدا بشه ولی اون هنوز بهترین دوست بود.
مردم فکر میکردن اون یه آدم تنهاست که داره روزهای آزادش رو میگذرونه،نشسته توی کافی شاپ و توی کتابچه با جلد چرمی چیزهایی مینویسه،داستان‌هایی خلق میکنه که هیچکس هنوز شانس خوندنش رو نداشته ولی اون فقط یه دفترچه خاطرات بود که یه سری اتفاقات روزانه توش ثبت میشد،اتفاقاتی که صاحب کتابچه با استفاده از اون میتونست اونها رو به خوبی به یاد بیآره.

هیچکدومشون نمیدونستن اون کتابچه چقدر برای جونگده مهمه و جونگده اون رو تموم مدت با خودش حمل میکرد.حتی یه بار هم نشده بود که اون رو فراموش کنه و خونه جا بگذاره.اونها مجموعه نامه هایی که هرگز به دست گیرنده اش نمی‌رسید.پس فایده نوشتنش چی بود؟
واقعیتش اینه که جونگده خیلی دلش میخواست نامه ها رو بفرسته ولی آدرسش براش ناشناس بود گرچه جونگده امیدوار بود یه روز توانایی رسوندن نامه ها به اون رو داشته باشه چون اون بدون گفتن هیچ کلمه ای ناگهانی ناپدید شده بود و هیچ کس نمیدونست اون کجاست.
جونگده دیوونه یا ناامید نشده بود چون اون رو بخوبی میشناخت و میدونست اون برای ناپدید شدن ناگهانیش توضیح منطقی داره.
به همین دلیل جونگده اون نامه ها رو مینوشت چون وقتی روزش میرسید،همون روزی که اون بالأخره برمیگشت جونگده با دادن اون نامه ها بهش ثابت میکرد تموم این مدت از دوست داشتنش دست نکشیده.

یه روز یکشنبه بود درست مثل یکشنبه های دیگه.جونگده سری به کافی شاپ مورد علاقه اش زد،همونی که اولین بار یوجونگ رو اونجا ملاقات کرد و تا زمان ناپدید شدنش جونگده مدام به اونجا میرفت.
صاحب اونجا(شخصی به نام پارک چانیول)آدم خوبی بود...همیشه با یه لباس راحتی کرم رنگ به آرومی راه میرفت و به تموم مشتریها لبخند میزد و بهشون خوش آمد میگفت.چیزی که باعث میشد مشتریها به کافه اش جذب بشن حافظه عالی،رفتار جنتلمنانه،لبخندهای زیبا و طرز بیان حرفهاش بود که با دقت اونها رو محترمانه کنار هم میچید تا مبادا کسی آزرده خاطر بشه.

جونگده یه گوشه دنج توی کافی شاپ مینشست.همیشه چیزی جز یه فنجون قهوه سفارش نمیداد که بیشتر مواقع سرد شده و نصفه رها میشد و بعد یه ساعت جونگده اونجا رو ترک میکرد.جونگده هرگز با کسی صحبت نمیکرد،هرگز افکارش رو با کسی درمیون نمیگذاشت.تنها کسی که بهش اعتماد داشت حالا دیگه وجود نداشت،ناپدید شده بود.تموم چیزی که داشت همین قلم و کاغذ کتابچه بود.
گاهی خودش رو در حالی پیدا می‌کرد که به پنجره خیره شده و داره آدمهایی که از اونجا رد میشن رو تماشا میکنه،لُپها و دماغهاشون قرمز شده و موهاشون بهم ریخته بود...اون هم بخاطر هوای سر پاییزی.

EXO's OneshotsKde žijí příběhy. Začni objevovat