11.Only Mine🔞

445 11 0
                                    

نویسنده:Daydreamer_beauty

وانشات دختر و پسری:چانیول و ریتا

ژانر:تخیلی،وروولف،کمی 🔞

اسمم من ریتاست و 24 سالمه.ما خانواده با درآمد متوسط هستیم یعنی خانواده ای با زندگی معمولی و من هرگز توی خواب هم نمیدیدم بتونم توی دانشکده درجه یک بورسیه بشم،جایی که فقط خانواده های ثروتمند حق تحصیل داشتن.تموم دخترها توی دانشکده ما موهای بلوند،قد بلند و پوست سفید داشتن و همیشه مورد توجه بودن جز من.هیچکس به یه دختر آسیایی و شاید بتونم بگم تنها آسیایی توی دانشکده توجه نشون نمیداد.
من توی یه خونه اجاره ای زندگی میکنم و پنجره اتاقم رو به جنگل باز میشه.همزمان با درس خوندن توی یه کافه به عنوان گارسون کار میکنم تا پول لوازم نقاشی رو در بیآرم.

حالا روبروی بوم نقاشی ایستادم و به قاب سفید خیره شدم.با خودم فکر میکنم چه طرحی باید بزنم.با دیدن منظره جنگل شروع کردم به نقاشی.
باد توی موهام میپیچید و حس لذت بخشی بهم میداد.تقریباً ساعت از نیمه شب گذشته بود که نگاه سنگینی رو روی خودم حس کردم،به جنگل نگاه کردم ولی چیزی ندیدم.شونه بالا انداختم و به کارم ادامه دادم.
نزدیک 4:00 صبح بود که احساس خستگی کردم.کش و قوسی به بدنم دادم و از جلوی بوم بلند شدم.نگاهی به بیرون انداختم ولی یه لحظه توی تاریکی جنگل چشمم به دوتا چشم زرد رنگ خورد که انگار برق میزد.

نگاهی به بیرون انداختم ولی یه لحظه توی تاریکی جنگل چشمم به دوتا چشم زرد رنگ خورد که انگار برق میزد

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

اون یه گرگ بود که داشت خیره نگاهم میکرد.شوکه چند قدم به عقب برداشتم،چشمهاش من رو جادو میکرد و نمیتونستم هیچ حرکتی انجام بدم.این نگاه ها فقط چند دقیقه طول کشید و بعد اون موجود ناگهان ناپدید شد.

باور نکردنی بود.شاید بخاطر خستگی زیاد توهم زده بودم.
بعد از انجام کارها روی تخت رفتم و زیر پتو خزیدم.خودم رو توی ملافه ها فشار دادم و از خنکیش لذت بردم.
چشمهام رو بستم و کم کم داشت خوابم میبرد که گرمای عجیبی رو پشت کمرم احساس کردم و بعد دست گرمی دور کمرم حلقه شد.از ترس بدنم به لرزه افتاد،اون دست متعلق به یه مرد بود.
سرش رو توی گردنم فرو کرد و نفس عمیقی کشید و بوسه ای روی گردنم زد.سعی کردم از دستش فرار کنم که با دست و پاهاش بدنم رو به خودش قفل کرد.

"هیش...اینقدر تکون نخور،یادت باشه تو مال منی!"
با فریاد از خواب پریدم.تموم بدنم خیس عرق بود.

EXO's OneshotsOnde histórias criam vida. Descubra agora