Second Shot

297 36 9
                                    

چانیول در آرامش پشت میز نشسته بود و به پسر روبروش نگاه میکرد.
دقیقاً یه هفته و 3 روز از اون شبی که با 2 پسر سکس داشت میگذشت.به هر حال اون حالا پشت میز مشهورترین کافی شاپ نشسته و دستش رو دورتادور گیلاس میلک شیک رایگان خریده شده توسط پسری که چند وقت پیش باهاش خوابیده حلقه کرده بود.
چانیول میدونست این یه اصله که میگن اونی رو که کردی دیگه نبین ولی حالا نمیدونست چرا از چند ساعت پیش به انتظار سهون نشسته بود تا شیفتش توی کافه تموم بشه و بتونه کمی باهاش صحبت کنه.

اون نمیدونست چرا امروز صبح با دیدن سهون توی کافه و اینکه بهش گفت 'میشه باهم حرف بزنیم؟' نتونسته بود بهش نه بگه.شاید بخاطر لحن مظلومانه و ناراحتی که توی چشمهاش دید هیچی نگفت.
چند روز‌ی میشد که سهون به عنوان کارمند پاره وقت توی این کافی شاپ کار می‌کرد و چانیول اون رو زمان گرفتن سفارش دیده بود.برای همین الآن توی یه موقعیت عجیب روبروی سهون نشسته بود.

"هوا...امروز خیلی خوبه...اینطور نیست؟"

"آره فکر کنم همینطور باشه"

"من عاشق اشعه درخشان خورشید و صدای پرنده هام...اونها خیلی قشنگن"
سهون به منظره بیرون اشاره کرد و لبخند زد.
چانیول احساس می‌کرد جو خیلی عجیبی برقرار شده.

"اممم...باشه"

"خُب تو دقیقاً چیکار میکنی؟"

"من رئیس تیم طراحی توی یکی از بخش‌های کمپانی SM هستم"
به پشت صندلیش تکیه داد و سهون ابروش رو بالا انداخت.

"منظورم اینه که میرم کمپانی...کارهاشون رو انجام میدم و میآم"
چانیول خندید و دستش رو پشت گردنش کشید.

"اوه"

"آره دیگه،تو چی؟"

"خُب،اگه از دانشگاه اخراج نشده بودم کارم به اینجا نمی‌کشید.حالا هم با انجام کارهای نیمه وقت خرج رو در میآرم تا دستم توی جیب والدینم نباشه"

"چند سالته؟میخوام مطمئن بشم بهم تهمت پدوفیل بودن نزنن"
این حرف سهون رو به خنده انداخت.

"24...من و جونگین هردو هم‌سن هستیم"

"من دو سال ازتون بزرگترم"

"عالیه"
سهون با لب و لوچه آویزون درست مثل بچه ها میشد.موهای پر کلاغی که با هر حرکت اطراف پراکنده میشد،صورت سفید به رنگ شیر که زیر نور آفتاب میدرخشید،چشمهای بانمکش که زمان خنده مثل خط میشد،لبهای کوچیک صورتی رنگش و صورت زاویه دارش باعث میشد در نظر چانیول کمتر از سنش دیده بشه.

در واقع هربار که خاطرات اون شب توی ذهن چانیول مرور میشد عذاب وجدان به جونش می‌افتاد چون امیدوار بود سهون اون شب اذیت نشده باشه.
چانیول نمیتونست باور کنه پسر بانمک روبروش و پسر هورنی اون شب(که با گریه برای فرو رفتن بیشتر کیر بزرگش بهش التماس میکرد)هردو در واقع یه نفر باشن.

EXO's OneshotsWhere stories live. Discover now