18

790 137 235
                                    


تو زبان اسپانیایی یه کلمه هست
به اسم "Querencia” معنیش میشه
جایی که احساس امنیت می‌کنی‌
یه جایی مثل  اتاقت تو خونه...
یا یه گوشه ى دنج...
یا بغل کسی که دوستش داری:) ✨

                      🦋🌺🍃

با دردی که توی معدم پیچید چشم هامو باز کردم و با دیدن صورت ییبو توی فاصله ی یه سانتی متری صورتم که آروم خوابیده بود کمی جا خوردم، یادم نمیومد دیشب کی و چه جوری خوابم برده بود، از اینکه اونو کنار خودم میدیدم خوشحال بودم، دیدن صورتش از فاصله ی به این نزدیکی باعث بالا رفتن ضربان قلبم میشد

دستمو بالا آوردم و روی گونش گذاشتم و انگشت شصتمو نوازش وارانه روی گونش کشیدم و کنار لبش نگه داشتم، نمیتونستم اشتیاقی که برای بوسیدن دوباره ی اون لبها توی خودم حس میکردم رو توجیح کنم، یعنی ممکن بود حسی که بهم داره دو طرفه باشه؟! یعنی منم اونو بیشتر از یه برادر میدیدم؟

توی همین فکر ها بودم که صدای شین هه رو کنار گوشم شنیدم:میبنی توی خواب چقد آرومه

هیسی از ترس کشیدم و بااخم گفتم :هی دختره تو کی اومدی

شین روی تخت کنارم نشست و همینجور که چشم هاش قفل صورت ییبو بود گفت:همین الان اومدم... صدات زدم ولی جوابمو ندادی

+:اوم

_جان گه

+:اوم

_زیادی جیک تو جیک نخوابیدین؟

+:چی؟

نگاشو از صورت ییبو گرفت و روی صورتم دقیق شد و گفت :مثل این زوج های عاشق میمونین

اخمی روی صورتم نشوندم و گفتم:میشه اذیت نکنی اول صبحی

شونه ای بالا انداخت و گفت:پاشو بریم صبحونه آماده کردم بخورین آماده شین بریم دانشگاه

+:بریم؟!

_اوم منم میام

+:تو کجا

همینجور که سمت در میرفت جواب داد:میام تکلیف داداشمو بااون عن خانوم مشخص کنم... تو هم زحمت بکش بیدارش کن بیاین پایین

چند لحظه هاج و واج به در باز اتاق خیره شدم، نمیدونم چرا شین هه اینقد سر این موضوع حساسیت به خرج میداد، نمیتونستم بفهمم چی توی ذهنش میگذره

بیخیال فکر کردن شدم و سمت ییبو که هنوز خواب بود چرخیدم و دستمو روی شونش گذاشتم و همینجور ک آروم تکونش میدادم صداش زدم:ییبو.. بوبو بیدار شو...

با باز شدن پلک هاش، دست از تکون دادنش برداشتم و بی حرکت بهش خیره شدم

با دیدنم لبخندی روی لبش نشوند و با صدای که هنوز اثر خواب توش بود گفت:صبح بخیر جان جان

برادر دوست داشتنی منWhere stories live. Discover now