50

540 110 216
                                    

هر روز صبح
که چشم می گشایم
و تو را در کنار خود می بینم
می دانم هر چه پیش آید
اهمیتی ندارد
آن روز، روز خوبی خواهد بود!

با دلتنگی به ییشینگ که کنار ییبو ایستاده بود نگاه کردم! لعنتی هر روز جذاب تر میشد! لبخندی زدم و خواستم صداش کنم که همون لحظه ییبو با وحشت داد زد:

-جاااان مراقب باش

هنوز جملشو هضم نکرده بودم که ماشین مشکی رنگی با سرعت تمام با بوق از جلوی پام رد شد !

ترسیده سرجام خشکم زد! صدای تپش های کوبنده و پشت سرهم قلبمو به وضوح میتونستم بشنوم! انگار میخواست از جا کنده بشه!نمیدونم ترسم از مرگ بود یا از دردی که این مدل مردن داشت!

-جان

_جان

ییبو با دیدن نگاه ترسیدم جلو اومد و منو توی بغلش گرفت، کنار گوشم مدام زمزمه میکرد :خداروشکر... خداروشکر چیزیت نشد..خداروشکر...

ازم فاصله گرفت و سوییچو از دستم قاپید! سمت ماشین رفت و درو باز کرد.دستمو گرفت و سمت ماشین برد و ازم خواست تا بشینم، وقتی نشستم، سمتم خم شد! با کنجکاوی بهش نگاه کردم که در داشبورد رو باز کرد و از داخلش قرص برداشت، و بعد از برداشتن بطری آب، کمی عقب رفت، بی هیچ حرفی قرصو آب معدنی رو جلوم گرفت! با لبخند قرص رو ازش گرفتم و همراه آب خوردم! ییبو بطری رو ازم گرفت و روی داشبورد گذاشت، و بعد جلو اومد و منو توی بغلش کشید!

مثل همیشه آغوشش پر بود از آرامش و احساس امنیت! با لرزش شونش لبخندم محو شد و ابروهام گره خورد!

+ییبو

ازم فاصله گرفت. با نگاه به چشم های خیسش لبمو گاز گرفتم، معلوم بود حسابی ترسوندمش!

برای اینکه آرومش کنم، لبخندی کنج لبم نشوندم و صورتمو جلو بردم و گونشو بوسیدم و گفتم:توله شیر ببین من خوبم...

بدون برداشتن نگاهش از چشم هام آب دهنشو قورت داد! ناخواسته نگاهم زوم سیبک گلوش شد! لعنتی زیادی خواستنی و وسوسه کننده بود! دوست داشتم همینجا بپرم روشو از خجالتش در بیام! (پسرم یکم تعادل داشته باش چند ثانیه پیش تا دم مرگ رفتی برگشتیا الان داری از سیبک گلوی یار میگی!؟!)

-جان..

با اکراه نگاهمو از سیبک گلوش گرفتم و به چشم هاش دادم! انگار متوجه شده بود چون دیگه خبری از ترس و اشک توی چشم هاش نبود و بجاش اون دو تا گوی قهوه ای براق پر بود از شیطنت!(هر دو مودی!)

دستشو دور کمرم برد و منو به خودش چسبوند و گفت:سیب دوست داری عشقم؟!

اخم کرده به چشم های شیطونش خیره شدم که با خنده بوسه ای روی لبم گذاشت و گفت:مال خودتن بانی

برادر دوست داشتنی منWhere stories live. Discover now