〇🍂
الزا،
اگر تو را گفتند از ستارهی ناهید
نگین انگشتری خواهند ساخت
بپذیر...
اگر گفتند طلوع خورشید از گریبان مغربست
تو باورکن...
یا اگر دریای کبیر در ساغری گنجاندنیست
به راستی پندار...
هر چیزی را باورکن
هر افسانهای را و هر دروغی را؛
جز، این که در دل من «جز مهرت» چیز دیگریست.
نه، زنهار باور نکن، هرگز!■شاعر: #لویی_آراگون [ Louis Aragon • فرانسه، ۱۹۸۲–۱۸۹۷ ]
خب قبل از اینکه پارت جدید رو شروع کنم لازم دونستم از مدوریای عزیزم بابت کمک تو نگارش این پارت از صمیم قلبم تشکر کنم...
مدوریا عزیزم خیلی خیلیییییی ازت ممنونم قشنگم 😍🍭
@Midoria2004این بوسه باعث شده بود جون دوباره بگیرم، پیچیده شدن دستهای ییبو دور تنم، هیجان رو به بدنم تزریق کرد و باعث شد قلب بی جنبم به تکاپو بیفته.
جفتمون غرق بوسه ی خیسمون بودیم که در باز شد و صدای بکهیون داخل اتاق پیچید:جان، ییبو کدوم...
با دیدنمون توی اون حالت حرفشو خورد و ساکت شد بعد تو یه لحظه از اتاق خارج شد و درو بست: من هیچی ندیدم.. لطفاً ادامه بدین!!
از خجالت داشتم آتیش میگرفتم و خاکستر میشدم ولی ییبو به محض اینکه صدای قدم های بک محو شد دستشو روی پهلوم گذاشت؛ سرشو لای گردنم برد و لاله گوشمو به دندون گرفت
دستمو روی سینش گذاشتم تا به عقب هلش بدم و با صورتی سرخ شده و صدایی که در اثر شهوت دو رگه شده بود، گفتم: یی... بو.. باید.. باید بریم پایین
ییبو دستشو از روی پهلوم برداشت و از روی شلوار چنگی به دیک تحریک شدم زد که باعث شد ناله ی ریزی از بین لبهام فرار کنه و کنار گوشم لب زد: با این اوضاع و احوال میخوای بری پایین عشقم؟
+:بو...
-:هیس جان... نگران نباش عشقم، حواسم هست...
اینو گفت، بعد سمت در رفت و قفلش کرد، با یه لبخند سمتم برگشت و دستمو گرفت و توی بغلش کشید، سرشو تو گردنم فرو برد و چند ثانیه بعد با حس فشار محکم دندون هاش روی پوستم، ناله ی بلندی از سر درد و لذت از بین لبهام خارج شد.
ییبو روی رد دندون هاشو بوسه داغی زد، سرشو عقب کشید و به چشمام که بخاطر درد و لذت از اشک خیس شده بود خیره شد.
همینطور که غرق چشم هام بود، دستشو داخل شلوارم برد و آروم دیکمو توی دستش گرفت، با اینکارش چنگی به شونش زدم و خودمو از خطر سقوط احتمالی توسط زانوهای بشدت لرزونم نجات دادم.
سوم شخص 😐
ییبو با کندی و اغواگرایانه دستشو از لباس جان بیرون کشید، با گذاشتن دست هاش زیر کمر و زانوهای جان، اونو براید استایل توی بغلش گرفت و سمت حموم برد؛ به کمک جان درو باز کرد و وارد حموم شد، جان رو پایین گذاشت و لباس هاشو دونه دونه از تنش در آورد و همزمان بوسه های داغش رو روی جای جای تنش نشوند، بعد از اینکه جان رو لخت کرد، لباسهای خودش رو هم در آورد، شیر آب ولرم رو باز کرد و دست جان رو گرفت و زیر دوش آب کشید، با برخورد آبی که اول سرد بود؛ به بدن های ملتهبشون، جفتشون به لرزه افتادن. ییبو جان رو توی بغلش گرفت و لبهاشو روی لبهای صورتی رنگ و پفکی عشقش گذاشت و آروم مشغول بوسیدنش شد. جان هم با تکون دادن لبش و مکیدن لبهای ییبو؛ اونو توی این بوسه همراهی کرد. هر دوشون غرق بوسه و حس خوب باهم بودنشون شده بودن و دستاشون لحظه ای دست از لمس یکدیگه بر نمیداشت، ییبو دستش رو روی قوس سکسی کمر جان کشید، سمت پایین تنش رفت و چنگی به باسن خوش فرم جان زد، ناله ی جان حریصانه توسط دهن ییبو وسط بوسه بلعیده شد. پاهاش کم کم داشتن سست میشدن و تحمل وزنش براش سخت شده بود، ییبو که متوجه ی این موضوع شده بود جان رو به خودش چسبوند و پهلوش رو سفت چسبید، با کم آوردن نفس بوسه رو شکست و سرشو میون گردن جان برد و مک محکمی به پوست نرمش زد و کیس مارک خوش رنگی بجا گذاشت. با شنیدن صدای وسوسه انگیز ناله ی جان، لبخند محوی روی لبش نشست و راضی از بدست اوردن نتیجه ی دلخواهش، به بوسیدن و مکیدن نقطه به نقطه ی بدن دوست پسر عزیزش ادامه داد.
YOU ARE READING
برادر دوست داشتنی من
Fanfictionداستان حول دوتا داداش جذاب و خوشگل که بشدت به هم وابسته ان میگذره... 🚶♀️❤️💚 تیکه ای از پارت 20 فصل اول: "اون حرف میزد اما من انگار کر شده بودم فقط حرکت لبهاش رو میدیدم و چیزی نمیشنیدم خسته بودم زیاد فقط تونستم باصدای آرومی که خودمم بزور بشنوم بگ...