〇🍂
همهی کلماتِ عشق را میسوزانم
تا کسی غیر از من آنها را برای تو ننویسد
و همهی مرزهای دیوانگی را اشغال میکنم
تا کسی غیر از من دیوانه تو نشود...■شاعر: #نزار_قبانی
گیچ و شوکه، از این بغل یهویی اسمشو صدا زدم که فقط باعث شدت گرفتن گریش شد!
لو مدام توی بغلم گریه میکرد و من نمیدونستم چطور میتونم یه دختر رو آروم کنم!تصمیم گرفتم بی حرکت بی ایستم و اجازه بدم گریش تموم شه و خودش آروم بشه! ولی وقتی بعد ده دقیقه دیدم آروم نمیشه، کلافه دستمو دورش حلقه کردم و گفتم:خانوم کوچولو نمیخوای آروم شی؟
با تموم شدن حرفم، گریه ی لو هم بند اومد!! ازم فاصله گرفت و سرشو بالا آورد و چشم های خیسش رو بهم دوخت و گفت:گاا اون گفت... اون گفت تو... تو حالت بد شده... اون... اون گفت تو... تو... خیلی حالت بده
گیچ نگاهش کردم که با جوشش دوباره اشک توی چشم هاش هل کرده گفتم:نهه گریه نکن.. ببین من خوبم عزیزم...
لو دوباره منو بغل کرد و با گریه گفت:خداروشکر که خوبی گه گه...
با خنده از خودم جداش کردم، از جلوی در کنار اومدم و گفتم:بیا داخل خانوم کوچولو
لو با تردید به داخل خونه نگاه کرد و بعد آروم گفت :نه.. ممنون... من... من فقط اومدم ببینمت... نمیخوام مزاحمت بشم...
اخم کرده دستشو گرفتم و به داخل خونه کشیدمش و گفتم:کی گفته تو مزاحمی آخه دختر کوچولو
لو سرشو پایین انداخت و در حالی که با انگشت های دستش بازی میکرد در جوابم گفت :خب راستش...آقای بیون گفتن که مزاحمتون نشم چون شما باید استراحت کنین...
+امان از این بکهیون...
÷کی منو صدا زد؟!
با شنیدن صدای بک، به عقب برگشتم و با خنده گفتم:ببین اقا رو... بقه بقیه میگه مزاحم نشید اونوقت خودش...
بک بهم نزدیک شد و خودشو توی بغلم انداخت و در حالی که سعی میکرد الکی گریه کنه گفت:گا... گا... اون... اون بهم گفت... صدمه...
ضربه ای به بازوش زدم و باخنده ی بلندی گفتم :اذیتش نکن بک
بک ازم فاصله گرفت و رو به لو کرد و با خباثت گفت:شانس آوردی ییبو ندید جانو اینجوری عاشقونه بغل کردی و ازش آویزون شدی... وگرنه حتما خونتو می ریخت
×کرم نریز کوتوله
بکهیون چشم غره ای به چانی رفت و بعد چنگی به دست من زد و درحالی که منو دنبال خودش میکشید وارد خونه شد و سمت آشپزخونه رفت!
با ورود به آشپزخونه دستمو ول کرد و یه راست سمت قابلمه ی روی گاز رفت و سرشو برداشت،
YOU ARE READING
برادر دوست داشتنی من
Fanfictionداستان حول دوتا داداش جذاب و خوشگل که بشدت به هم وابسته ان میگذره... 🚶♀️❤️💚 تیکه ای از پارت 20 فصل اول: "اون حرف میزد اما من انگار کر شده بودم فقط حرکت لبهاش رو میدیدم و چیزی نمیشنیدم خسته بودم زیاد فقط تونستم باصدای آرومی که خودمم بزور بشنوم بگ...