زندگی هر دوشان ناموفق بود، چه آنی که آرزوی عشق را در سر داشت و چه دیگری که خیال قدرت را در سر پرورانده بود. چرا موفق نشده بودند؟
فردریک گفت: شاید به خاطر اینکه یک خط راست را دنبال نکردیم.
دلوریه گفت: در مورد تو شاید این حرف درست باشد امّا در مورد من برعکس، زیادی یک خط را دنبال کردم. هزار چیز جزئی و ثانوی را که همه از هم مهمترند نادیده گرفتم. من زیادی منطقی بودم و تو زیادی احساساتی.
- گوستاو فلوبر
- تربیت احساسات
.
.
.×:جاااان
با داد چان، ترسیده بهش نگاه کردم و گفتم:زهرمار چته
کنارم نشست و دستمو توی دستش گرفت و گفت :حالت خوبه؟ چرا رنگت پریده؟ دیشب نخوابیدی؟ ببینم اینها چیه روی گلوت؟ رد دندون هایه کیه؟
بی حال سرمو روی شونش گذاشتم و چشم هامو بستم و گفتم:چیزی نیست
×:چیزی نیست؟پس الآن چرا حالت اینه؟ نکنه اون پسره... اسمش چی بود.. آها ییشینگ اون اذیتت کرده؟
چشم هامو باز کردم و ازش جدا شدم و با تعجب گفتم:چه ربطی به اون داره الآن؟!
کمی خودشو جلو کشید و توی صورتم دقیق شد و پرسید:نکنه دیشب یه نفر دیگم اومده اینجا ومن متوجه نشدم!
انگشتمو روی پیشونیش گذاشتم و به عقب هلش دادم و گفتم:آره، بی اف خوشگلم اینجا بود، حیف شد تو و بک روکار بودین نتونستین زیارتش کنین
×:بی حیا! جلوی عشقت از یکی دیگه حرف میزنی نوچ نوچ نوچ
+:عشقم اول خیانت کرد
×:کرد که کرد تو حق خیانت نداری
+:اونوقت چرا
×:چون من میگم
+:پررو
چان دستشو روی لبم گذاشت وگفت:همیشه بخند،وقتی میخندی انگار دنیا جای خوشگل تریه
+:اوه از کی تاحالا شاعر شدی؟ بک درجریانه این استعداد عجیبت توی لاس زنی هس؟
÷:میبینی جان جان، همین دیشب داشت دم گوشم جملات عاشقانه میگفت اونوقت الان اومده مخ تورو بزنه
لبخندی به بک زدم که اومد روبه روم نشست و گفت:جان جان
+:اوم
÷:بیا مال خودم شو، این چان ارزش نداره باید باهاش کات کنم،
چان چشم غره ای بهش رفت و گفت:کوتوله بلند میشم میام تموم بدنتو کبود میکنما
بک به من اشاره کرد و گفت:مثل مآل جان
چان لبخند بدجنسی زد و گفت:نه عزیزم! بدتر از مال جان و از جاش بلند شد تا سمت بک بره که بک هم سریع بلند شد و خودشو بهم رسوند و محکم بهم چسبید و گفت:جان جان بهش بگو امروز کلاس داریم نباید بدنمو کبود کنه
YOU ARE READING
برادر دوست داشتنی من
Fanfictionداستان حول دوتا داداش جذاب و خوشگل که بشدت به هم وابسته ان میگذره... 🚶♀️❤️💚 تیکه ای از پارت 20 فصل اول: "اون حرف میزد اما من انگار کر شده بودم فقط حرکت لبهاش رو میدیدم و چیزی نمیشنیدم خسته بودم زیاد فقط تونستم باصدای آرومی که خودمم بزور بشنوم بگ...