〇🍂
وقتی تو نیستی،
حرفهای زیادی هست برای با تو گفتن،
و در حضورت،
تنها،تشنهی شنیدنام.
اما تو در سکوت، با نگاهی عمیق به من مینگری
و من؛ شرمسارانه خاموش میمانم.
چه کنم؟!
نباید حرفهای بیهودهام
لحظههای تو را به باد دهند.
اگر در اسارت اينهمه اندوه نبودیم،
همه چیز، خنده بر لبهایمان مینشاند...■شاعر: #میخاییل_لرمونتوف [ روسیه، ۱۸۴۱-۱۸۱۴ ]
~خدا لعنتت کن پسره ی کوتوله ی احمق
÷ هوی دست و پاچلفتی چیکار من داری؟؟
دوست داشتم بدونم چه خبره و شین هه چرا اینجاست!
سمت ییبو برگشتم و سوالی نگاهش کردم، ییبو دستشو پشت کمرم گذاشت و گفت:شین هی زنگ میزد و میپرسید کی مرخص میشی خب منم بهش گفتم ولی باور کن نمیدونستم قراره بیاد رو سرمون هوار شه
هوفی کشیدم و بی هیچ حرفی سمت پله ها رفتم، دوست داشتم هر چه سریعتر خودمو به اتاقم برسونم و برم حموم و دوش بگیرم
با رسیدن به اتاقم، سمت کمدم رفتم و بعد از برداشتن ربدوشامبر و لباس زیر، به حموم رفتم،
لباس هامو در آوردم و پانسمان دستمو باز کردم و سمت وان رفتم، بعد از تنظیم آب، وان رو پر کردم و داخلش رفتم،
بعد از یک دوش حسابی، لباس زیرمو پوشیدم و ربدوشامبر تنم کردم و از حموم بیرون اومدم،
مشغول خشک کردن موهام بودم که چشمم به ییبو افتاد که روی تخت، با همون لباسهای بیرونش خوابش برده بود،
بیخیال موهام شدم و سمت تخت رفتم و کنارش نشستم، با دلتنگی به صورت خوشگلش نگاه کردم، دلم برای لمسش پرپر میزد،بی فکر دستمو جلو بردم و روی صورتش گذاشتم و چشم هامو بستم، با حرکت انگشت هام روی صورت نرمش لبخندی روی لبم نشست، چشم هامو باز کردم و خواستم دستمو از روی صورتش بردارم که مچ دستم اسیر دستش شد و روش کشیده شدم،
+:یا این چه کاریه؟
ییبو بی توجه به غر زدنم، منو توی بغلش گرفت و دست هاشو محکم دورم حلقه کرد،
سرشو لای موهای خیسم برد و اجازه داد نفس های گرمش به پوست سردم بخوره!
با حرکت دستش روی کمرم، آروم اسمشو صدا زدم :ییبو
چشم هاشو باز کرد و منتظر بهم چشم دوخت،
خودمو جلو کشیدم و لبهامو روی لبهاش گذاشتم و نرم و کوتاه بوسیدمش،
-:خوابم میاد جان جان
بوسه ای روی گونش گذاشتم و دستمو دور کمرش بردم و گفتم:بخواب عشقم...
با بسته شدن چشم هاش، لبخندی زدم و خواستم چشم هامو ببندم که تقی به در خورد و صدای بک به گوشم رسید:
YOU ARE READING
برادر دوست داشتنی من
Fanfictionداستان حول دوتا داداش جذاب و خوشگل که بشدت به هم وابسته ان میگذره... 🚶♀️❤️💚 تیکه ای از پارت 20 فصل اول: "اون حرف میزد اما من انگار کر شده بودم فقط حرکت لبهاش رو میدیدم و چیزی نمیشنیدم خسته بودم زیاد فقط تونستم باصدای آرومی که خودمم بزور بشنوم بگ...