59

490 93 18
                                    

قطره ای کوچکم،
چهره در افکنده،
با تیره گی اقیانوس،
«وهم» دریای کف آلود،
دهشت موجهای طوفانی،
اما در من نوری هست
روشن تر از شفق صبحگاهان
در من شوقی است
شورانگیزتر از آغاز آشنایی
در من جنگلی
سبز تر از رویا
در من شهرهایی
که تا صبح بیدارند
با کوچه هایی
پر ازشرم اولین نگاه عاشق
در من آغوشی
تشنه ی در بر کشیدن
در من تو هستی و هزار کهکشان
و هر هزار تویی...

#عزیزحاجی_علیاری

به ییبو که سر به زیر جلوی مامان و بابا نشسته بود و با انگشتهاش بازی می‌کرد نگاه کردم،

میتونستم حسشو بفهمم، اون خودشو مقصر از دست دادن خونه و بهم ریختن آرامش مامان و بابا میدونست...

نگاهمو ازش گرفتم و در حینی که از زیر میز دستشو توی دستم میگرفتم رو به مامان بابا با اخم گفتم:تا کی میخواهین اینجوری بهش خیره بمونین مگه نمیبینین چقدر معذبه...

بابا سعی کرد جلوی خندشو بگیره اما مامان چشم غره ای بهم رفت و با لحن حرصی ای گفت:منتظر بودیم ببینیم کی پشتش در میای

با اعتراض مامانو صدا زدم که پشت چشمی نازک کرد و با اخم و لحن شاکی ای رو به ییبو گفت:خب شیائوی کوچک الان وقت اینه که توضیح بدی دلیل رفتار این مدتت چی بوده و به نفعته که دلیل قانع کننده ای داشته باشی

ییبو سمت من چرخید و نگاه درموندش رو بهم داد.

لبخند محوی بهش زدم و خواستم چیزی بگم که مامان گفت:فقط خود ییبو باید توضیح بده پس تو ساکت بمون جان وگرنه مجبورت میکنم بری دستشویی رو بشوری

معترض گفتم:مامان چرا اذیتش میکنید آخه

±اذیتش میکنم؟؟... اونوقت این آقا پسر یه هفته ی کامل اجازه نداده ببینیمش اذیتمون نکرده؟

خودمو سمت ییبو کشیدم و برای حمایت ازش اونو توی بغلم گرفتم و گفتم:داداشم هیچوقت کسیو اذیت نمیکنه مامان!

بابا که انگار دیگه نتونسته بود جلوی خندشو بگیره شروع به خندیدن کرد
مامان با حرص سمت بابا برگشت و بعد از اینکه نیشگونی از بازوش گرفت غر زد:همش تقصیر توعه شیائو والاس... تو این دوتارو اینقد لوس و بی ادب بار آوردی

بابا خندش رو خورد، تای ابروشو بالا داد و متعجب گفت:من؟!...

با شروع بحث مامان و بابا، ییبو آروم کنار گوشم لب زد:جان جان بیا تا حواسشون نیست در بریم...

با سرتایید کردم و دستشو محکمتر گرفتم و خواستم بلند شم که مامان درحینی که نگاهش به بابا و پشتش به ما بود با تهدید گفت:جرات دارید از جاتون بلند شید تا یه درس حسابی بهتون بدم...

-مامان این رفتار مناسبی با دوتا آدم بیمار نیست ها

مامان سمت ییبو چرخید و انگشت اشارشو سمتش گرفت و با تهدید گفت:تو پسره ی لوس...

برادر دوست داشتنی منWhere stories live. Discover now