〇🍂
اختیاری ندارم
تو آفتابی و
قلبام
گلِ آفتابگردانی دیوانه.★★★★★
لا أملكُ خياراً
أنت شمسٌ
وقلبي
زهرة عبّادٍ مجنونة.■شاعر: #عدنان_الصائغ
لبخندی به روش زدم و با لحن مودبی گفتم:فکر کنم اشتباه اومدید
مرد موبایلشو بالا آورد و نگاهی به صفحه اش کرد، بعد از چند ثانیه، سرشو بالا اورد و گفت:اما آدرس همینجاست
با پیچیده شدن دستی دور بدنم نگاهم رو از مرد مقابلم گرفتم و به ییبو که بهم آویزون شده بود دادم و با غر گفتم:ییبو اذیت نکن
بینیشو بالا کشید و با لحن لوسی گفت:اذیتت نمیکنم که عشقم
سری تکون دادم و رو به مرد کردم و گفتم:متاسفم اما ما اینجا آقای وانگ نداریم
-:داریم
با تعجب به ییبو نگاه کردم! منظورش چیه؟
ییبو همینجوری که صورتشو به لباسم میمالوند گفت:با اون پیرمرد کار دارع
بی توجه به مرد لپش کشیدم وبا اخم گفتم:تو که خوابت میاد چرا بلند میشی دنبالم راه میفتی پاپی کوچولو
-:خب میخوام بغل تو بخوابم
رومو ازش گرفتم و به مرد دادم،
+:خیلی متاسفم، من فامیلی آقای یوهان رو نمیدونستم، بفرمایین داخل
مرد نگاه گیچش رو از ییبو گرفت و گفت:ام میشه بگید بیان بیرون
قبل از اینکه جوابشو بدم ییبو گفت:نه خوابه، بهتره تو بیای داخل
مرد نگاهی به ماشینش کرد و گفت:خب پس اجازه بدین من دخترم رو بیارم
سرمو تکون دادم، مرد با عجله سمت ماشینش رفت،
با رفتنش، کاملا سمت ییبو چرخیدم و توی بغلم گرفتمش، بوسه ای روی موهای ابریشمیش گذاشتم و با عشق گفتم:پاپی کوچولوی دوست داشتنی من
بینیشو به قفسه ی سینم مالوند و نق زد:جان جان، من اسم دارم اینقد لقب بهم نده
+:نمیخوام
-:لجباز
+:واو ببین کی به کی میگه لجباز
-:جان جان اذیتم کنی همینجا میگیرم میچسبونمت به دیوار و تموم بدنتو کبود میکنم
با خنده ازش فاصله گرفتم و گفتم:هییی داری خطرناک میشی
لبهاشو آویزون کرد و دوباره خودشو بهم چسبوند و گفت: خوابم میاد
دستمو لای موهای بهم ریختش بردم و بدتر بهشون ریختم و گفتم:باشه عزیزدلم
با صدای پا، نگامو از ییبو گرفتم و به مرد دادم،
YOU ARE READING
برادر دوست داشتنی من
Fanfictionداستان حول دوتا داداش جذاب و خوشگل که بشدت به هم وابسته ان میگذره... 🚶♀️❤️💚 تیکه ای از پارت 20 فصل اول: "اون حرف میزد اما من انگار کر شده بودم فقط حرکت لبهاش رو میدیدم و چیزی نمیشنیدم خسته بودم زیاد فقط تونستم باصدای آرومی که خودمم بزور بشنوم بگ...