〇🍂
شب به آرامی
در کِتری ماه
تبخیر میشود.
ای شعر!
پس کِی میتوانم
خشونت واژههایت را
به شدت ببارم؟...■شاعر: #بهرام_اردبیلی
ییبو:
با احساس خالی بودن بغلم، چشم هامو باز کردم و نگاه گیجمو به کنارم که خالی بود دادم،
جان کجاست؟! این اولین سوالی بود که به ذهنم اومد...از روی تخت بلند شدم و نگاهی به اتاق انداختم! کسی نبود، تنهای تنها بودم و عجیب بود که برق اتاق هم خاموش بود و یه جورایی جز نور کم سویی که از بیرون میومد هیچ روشنایی توی اتاق نبود،
از تخت پایین اومدم و برق اتاق رو روشن کردم.
دستمو لای موهام بردم و موهامو خاروندم...
-جان جان کجایی تو...نگرانش بودم، آخه قلبش درد میکرد... ولی الان نبود.! اصلا چطور از توی بغلم بلند شده بود که متوجه نشدم؟! یعنی اینقدر خسته بودم که نفهمیدم کی رفته؟!
توی همین افکار بودم که با صدای قهقههای که شنیدم، با تردید سمت پنجره رفتم،
پرده رو کنار زدمو با شک به بیرون نگاه کردم! جان بود توی حیاط کنار حوض کوچیک که وسط حیاط بود ایستاده بود... اما تنها نبود... یه پسر هم قد خودش کنارش بود که پشتش به من بود... نمیتونستم ببینم اون شخص کیه...
با نزدیک شدن اون شخص به جان و نشستن دستش دور کمر جان، تای ابروم بالا رفت " اون داشت به جان من دست میزنه؟؟!! و جان اون... اون چرا هیچکاری نمیکنه؟!!؟ چرا داره با اون لبخند فاکیش بهش نگاه میکنه؟!!!!...."
دستمو مشت کردمو در حالی که ابروهام از شدت حرص و عصبانیت توی هم رفته بودن سمت در رفتم و از اتاق خارج شدم.
با رسیدن به حیاط به جانی که حالا توی بغل شخص غریبه بود خیره شدم!
عصبانیتم به اوج خودش رسیده بود!با قدم های عصبانی و محکم سمتشون رفتم و تو یه حرکت دست پسر رو گرفتم و از جان جداش کردم و پسر رو هل دادم...
_آخخخ دستم...
صداش...
عصبانیتم حالا جاشو به تعجب داده بود!پسر از روی زمین بلند شد و درحالی که لباسهاشو میتکوند رو به من، با اخم گفت:چته وحشی؟!
-تو... تو... جان... تو...
پسر نگاهشو از منی که شوکه بودم گرفت و به جان داد!
_این چرا اینجوری شده؟!
جان شونهای بالا داد و اظهار ندونستن کرد! و رو به من پرسید:ییبو چته؟! چرا داری داداشمو اینجوری نگاه میکنی؟!
YOU ARE READING
برادر دوست داشتنی من
Fanfictionداستان حول دوتا داداش جذاب و خوشگل که بشدت به هم وابسته ان میگذره... 🚶♀️❤️💚 تیکه ای از پارت 20 فصل اول: "اون حرف میزد اما من انگار کر شده بودم فقط حرکت لبهاش رو میدیدم و چیزی نمیشنیدم خسته بودم زیاد فقط تونستم باصدای آرومی که خودمم بزور بشنوم بگ...