〇🍂
من آن عاشق نگونبختام
که نمیتواند بهسوی تو بیاید
و نمیتواند که به خودش برگردد
قلبام بر علیه من عصیان کرده است...■شاعر: #محمود_درویش [ فلسطین، ۲۰۰۸-۱۹۴۱ ]
~جان
با شنیدن صدای پدر خواب از سرم پرید، سرمو بالاا آوردم و با تعجب نگاهش کردم، پدر اینجا چیکار میکرد! اولین سوالی بود که بعد از دیدن پدر توی ذهنم شکل گرفت،
پدر با دیدن چشم های متعجبم، جلو اومد، دست های لرزونش قفل صورتم شد و نگاهش، سر تا پامو اسکن کرد و نگران پرسید:خوبی جانِ پدر؟!
متعجب از نگرانی صداش و آشفتگی چشم هاش، سرمو تکون دادم و گفتم:خوبم پدر جون... چیزی شده؟!
پدر دستهاشو از روی صورتم برداشت و قدمی عقب رفت، دستی به صورتش کشید و گفت:یوهان... گفت حالت بد شده دیشب... اصلا نفهمیدم چطور خودمو رسوندم...
از اینکه یوهان، پدرو نگران کرده بود هوفی کشیدم وجلو رفتم و خودمو توی بغل پدر انداختم، برای اینکه از نگرانی درش بیارم به شوخی گفتم : یه بوس آبدار بدید خوب میشم
با کشیده شدن لباسم، با تعجب به عقب برگشتم و به ییبو که با موها و لباس نامرتب، با صورتی اخمالو پشت سرم ایستاده بود نگاه کردم،
با دیدنش، نتونستم خودمو کنترل کنم و پقی زدم زیر خنده و مابین خنده هام گفتم:آخ ییبو... تو... تو چقدر... کیوت شدی
ییبو جلو اومد و نیشگونی از بازوم گرفت و با حرص گفت:زهرمار کیوت شدی... کی بهت گفته آویزون پدر شی خرس گنده
خندمو خوردم و دستمو روی دستش گذاشتم و با اخم گفتم:ول کن این لعنتیو درد میکنه
ییبو با دیدن پانسمان دستم، انگشت هاشو از روی بازوم برداشت و با نگرانی پرسید:خوبی؟ خیلی درد گرفت؟ ببخشید...
وسط حرفش پریدم و با صدایی که ته مایه ی خنده داشت، گفتم:یا بوبو ببین، ساعدم چاقو خورده نه بازوم...
ییبو لبهاشو آویزون کرد و گفت:دستت خیلی زشت شده
حرصی نگاهش کردم که با لبخند خودشو جلو کشید و دستمو بالا آورد و بوسه ای روی پانسمان دستم گذاشت و گفت:ولی من دوسش دارم
با تموم شدن جملش، ازم فاصله گرفت و سمت پدر رفت و گونشو بوسید و گفت:عشق من چطوره؟!
پدر لبخند گرمی بهش زد، دستشو بالا آورد و توی موهای ییبو کشید و گفت:شما رو دیدم بهتر شدم عشق های پدر
ییبو دست پدر رو گرفت وبوسه ای پشت دستش زد و گفت:من فداتون بشم الهی
پدر اخم هاشو توی هم کشید و گفت:خدانکنه پسرم...
YOU ARE READING
برادر دوست داشتنی من
Fanfictionداستان حول دوتا داداش جذاب و خوشگل که بشدت به هم وابسته ان میگذره... 🚶♀️❤️💚 تیکه ای از پارت 20 فصل اول: "اون حرف میزد اما من انگار کر شده بودم فقط حرکت لبهاش رو میدیدم و چیزی نمیشنیدم خسته بودم زیاد فقط تونستم باصدای آرومی که خودمم بزور بشنوم بگ...