46

761 105 48
                                    

〇🍂
ای محبوب‌ام!
ای که از آن منی!
آن آتش [عشق] هم‌چنان در من شعله‌ور است؛
در درون‌ام هیچ چیزی خاموش نشده است؛
چیزی فراموش نشده است.
[چون] عشق من از عشق تو نیرو می‌گیرد [و] دوست داشته می‌شود
و تا وقتی زنده هستی
عشق من در دستان تو خواهد ماند بدون آن‌که ترک‌ام کنی.

■شاعر: #پابلو_نرودا

×جان

÷این داره چی میگه؟

‌لبمو گاز گرفتم و شرمنده گفتم :متاسفم بچه ها... بخاطر اتفاقاتی که پشت سرهم افتادن، نتونستم زودتر بهتون بگم...

چان ابروی بالا داد و با لحنی که مشخص بود هنوز حرف هاشوان رو باور نکرده گفت:یعنی راست میگه؟سرکاری نیست و واقعا پسر داییته؟!

هاشوان که انگار بهش برخورده بود نگاه چپکی ای حوالش کرد و گفت:چرا باید دروغ بگم مستر؟!

چان با شرمندگی نگاهش کرد و گفت:متاسفم منظوری نداشتم

با لبخند رو به چان گفتم:چانی عزیزم سرفرصت همه چیو براتون تعریف میکنم

بک لبهاشو آویزون کرد و گفت:نمیخوام دیگه دوست ندارم جان جان

+بکهیون

÷مشترک مورد نظر قهر میباشد! لطفا هرچه زودتر برای نازکشی اقدام کنید!

با حرف بک همه زیر خنده زدن!

-مشترک مورد نظر غلط کرده

به عقب برگشتم و با لبخند به ییبو خیره شدم که لبخندی بهم زد و سمتم اومد! با جلو اومدن ییبو متوجه ی شخصی که پشت سرش بود شدم!

اون دختر چقدر آشنا بود... کجا دیده بودمش؟!...

±سلام

اره خودش بود! اون جو بود همون دختری که ییبو باهاش درارتباط بود!

~تو که گفتی داخل نمیای

سوالی به هاشوان نگاه کردم! یعنی جو با اون اومده بود و ربطی به ییبو نداشت؟!

جو لبخند کجی تحویلش داد و با دست به ییبو اشاره کرد و گفت:نمیشد دعوت همچین جیگری رو رد کنم که!!

با حرفش اخم هام شدیدا توی هم رفت! متوجه نمی‌شدم! با هاشوان اومده بود و با ییبو تیک میزد؟! این دیگه چه فاکی بود؟

÷حتما یه سر به دکتر خودتو نشون بده!

جو چشم هاشو ریز کرد و گفت:منظورت چیه؟!

بک سیبی از روی میز برداشت، سرشو سمت جو چرخوند و با لبخند گفت:اگه چشم هات رو باز کنی میبینی جیگر عزیزت همچین مالی هم نیست!

ییبو سمتش چرخید و با اخم گفت:بک ببند گالتو

بک لبخند عمیقی روی لبهای باریکش نشوند و گفت:شرمنده عشقم میخوام سیب بخورم

برادر دوست داشتنی منWhere stories live. Discover now