〇🍂
به تو خواهم گفت:
«دوستات دارم»
آنگاه که تمام زبانهای کهن عشق
منسوخ شود
و عاشقان را نه سخنی برای گفتن بماند
و نه کاری برای کردن...
همینهنگام وظیفهی من آغاز خواهد شد
در دگرگونی این عالم و هندسهی آن
درخت به درخت
ستاره به ستاره
شعر به شعر...■شاعر: #نزار_قبانی [ سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ ]
📕●از کتاب: «چشمانات وطن من است» |
نشر: #آوای_ماندگار |.
.
._هی پسرا نمیخواین بیاین داخل
ییبو نگاشو از من که روش زوم بودم گرفت و به ییشینگ داد و گفت:گه نمیشه همینجا بمونیم؟!
ییشینگ سمتمون اومد و در جواب ییبو گفت:هرجور شما دوست داشته باشین، اگه میخواین اینجا بمونیم من به خدمتکار بگم وسایل و بیاره بیرون
ییبو لبخندی بهش زد و گفت:مرسی گه گه
_جان
نگامو از ییبو گرفتم و به ییشینگ دادم،
_چیزی شده؟!
گیچ پرسیدم:چی
ییبو نیشگونی ازم گرفت و روبه ییشینگ کرد و گفت:چیزی نیست گه... جان فقط زیادی از زیبایی اینجا شوکه شده
ییشینگ سرشو تکون داد و گفت:که اینطور، بیاین بریم اون جا بشینیم
بدون هیچ حرفی دنبالشون راه افتادم، کنار استخر میز و صندلی سفیدی چیده شده بود که همونجا رفتیم و روی صندلی ها نشستیم،
ییشنگ نگاهی به اطراف کرد و گفت:من الان میام
با رفتنش، ییبو خودشو سمتم کشید و با پوزخند گفت:جان جان هنوز تو شوکی
اخم کرده نگامو ازش گرفتم که از جاش بلند شد و اومد کنار پام روی زانوهاش نشست، دستمو گرفت و گفت:ناراحت شدی
وقتی جوابی ازم نگرفت خودشو بالا کشید و گونمو بوسید و گفت:خیل خب ببخشید، میشه حالا نگام کنی
بیشتر از این نتونستم طاقت بیارم و سمتش برگشتم، درحالی که سعی میکردم حالت چهرمو جدی و سرد نشون بدم گفتم:خیل خب، بخشیدمت حالا برو سرجات
-:نوچ تا بوسم نکنی از جام تکون نمیخورم
نگاهی به مسیری که ییشینگ رفته بود کردم و گفتم:ییبو الان وقت لوس شدن نیست، الآن گه میاد ما رو باهم ببینه چه فکری باخودش میکنه
با اخم گفت:من مهم ترم یا گه گه ت؟
کلافه نگاش کردم و خواستم جوابشو بدم که بلند شد و گفت:اوکی فهمیدم نمیخواد چیزی بگی
فهمیدم ناراحتش کردم، برای همین قبل از اینکه بخواد قدمی برداره دستشو گرفتم و سمت خودم کشیدمش که توی بغلم افتاد، دستمو زیر چونش گذاشتم و سرشو بالا آوردم، لباشو کوتاه بوسیدم و گفتم:هیچکس واسم مهم تر از تو نیست شیائو ییبو
YOU ARE READING
برادر دوست داشتنی من
Fanfictionداستان حول دوتا داداش جذاب و خوشگل که بشدت به هم وابسته ان میگذره... 🚶♀️❤️💚 تیکه ای از پارت 20 فصل اول: "اون حرف میزد اما من انگار کر شده بودم فقط حرکت لبهاش رو میدیدم و چیزی نمیشنیدم خسته بودم زیاد فقط تونستم باصدای آرومی که خودمم بزور بشنوم بگ...