54

454 93 42
                                    

〇🍂
میان همه‌ی صداهایی که ما را در صدّدند
صدایی هست نیز
که منشأیی ندارد
صدایی‌ست که ما را صدا می‌کند
نمی‌دانیم از کجاست
یا چراست
گاهی‌ست
بی‌گاه
صدایی‌ست که صداست
چنان کوتاست
که به‌زودی
و چنان آرام
که گویی!

صدایی گم راه
ناتمام نابه‌هنگام
مثلِ رعدی در آسمان
صدایی که خود ماست
در هر یک از ماست / هر آسمانی آذرخش خودش را
بر دوش می‌کشد
صدایی که فقط ما را صدا می‌کند
اما در بیشه‌زار وجود
گم‌ می‌شود

■شاعر: #حسین_رسول‌زاده

بابا سمتم اومد و بوسه ای روی باندی که روی پیشونیم بود، گذاشت! لبخندی بهم زد و با محبت پرسید:خوبی پسر قشنگم؟!

+خوبم بابا... خودمو مظلوم کردم و گفتم:میشه کمکم کنید بلند شم؟!

بابا زیر بازومو گرفت و با سر تایید کرد!

-انگار من اینجا کشکم که از بابا میخوای کمکت کنه شیائو جان

از تخت پایین اومدم و سمت ییبو چرخیدم! لبخندی به صورت دلخورش زدم و به شوخی گفتم:اینقدر حسود نباش عشق داداشی

ییبو لب و لوچشو آویزون کرد و دستشو روی هوا تکون داد و با لحن حرصی گفت:کی حسودی کرد اصلا...

بابا و من با خنده نگاهش کردیم که از روی تخت پایین اومد و سمت در چرخید، ایستاد و ثانیه ای بعد با لحن پرتعجبی گفت:لوهان؟؟

با کنجکاوی سمت در چرخیدم که با لوهانی که توی چارچوب ایستاده بود و با چشم های نمناکش خیره شده بود به من، مواجه شدم! نگران سمتش رفتم :لوهان خوبی عزیزم؟؟؟

تموم شدن سوالم همراه شد با بلند شدن صدای گریه ی لوهان و دویدنش سمتم و فرو رفتنش توی بغلم... شوکه سرجام ایستادم و با دهن باز به پسری که محکم بهم چسبیده بود و داشت گریه میکرد خیره شدم.

_هان پسرم خوبی؟!

بابا با نگرانی دستشو روی کمر لوهان گذاشت و به من نگاه کرد!

ییبو هم سمت دیگمون ایستاد و دستشو روی سر لوهان گذاشت و پرسید:هی پسره ی لوس چته؟!

لوهان بدون اینکه جوابی بده فقط لباسمو چسبیده بود و گریه می کرد!

با خودم فکر کردم شاید براش سخته جلوی بابا و ییبو حرفی بزنه! برای اینکه معذب نباشه، سمت بابا چرخیدم و با شرمندگی گفتم:میشه لطفا تنهامون بزارید؟!

بابا لبخند کوچیکی بهم زد و با فشردن شونم، از اتاق خارج شد!

رو به ییبو کردم و منتظر نگاهش کردم که اخم کرده غر زد:من نمیرم

خواستم چیزی بگم که صدای لوهان مانع ام شد!

~خداروشکر که خوبی...خداروشکر...

برادر دوست داشتنی منWhere stories live. Discover now