30

723 125 188
                                    


〇🍂
تو را فریاد می‌زنم که بشنوی
تو را هوار می‌کشم که بمانی
چه منگ و مست
چه هراسان
در این ظلمت،
پی‌ات می‌گردم
با خودم تنهایم مگذار
با تنهایی‌ام، تنهایم مگذار...
نرو!
بشنو!
بمان!

■شاعر: #سزار_وایه‌خو

 
با احساس تشنگی،بی میل چشم هامو باز کردم، خواستم بلند شدم که متوجه ی جسم مچاله شده ی داخل بغلم شدم،

چشم هامو روی صورتش زوم کردم و دستمو روی گونه ش گذاشتم و  لبخندی روی لبم نشوندم،هیچوقت از دیدنش توی این حالت خسته نمیشدم، هر دفعه برام تازگی داشت و باعث میشد ضربان قلبم روی هزار بره و بدنم گر بگیره، و مثل آلارم ساعت، اینکه عاشقشم رو بهم گوش زد کنه،

با یادآوری احساسی که بینمون بود، لبخندم محو شد و جاشو به یه غم بزرگ داد، در حالی که پر شده بودم از حس های متناقض،دستمو نوازش وار روی گونش کشیدم و   گفتم:
چرا راه من و تو بهم گره خورده داداشی؟ چرا باید همو دوست داشته باشیم؟ این عشق ممنوعه ما رو به کجا می رسونه؟...

آهی کشیدم و ساکت شدم،وقتی بهش اعتراف کردم تموم شجاعتمو جمع کردم و با خودم عهد کردم تا وقتی مرگ بینمون فاصله ننداخته کنارش بمونم، اما همه چی بر وفق مرادمون میموند؟ دنیا تا امروز روی خوشش رو بهمون نشون داده بود، ممکن بود بعد از این هم همه چی خوش و خرم بمونه؟

جوابی برای سوالهایی که توی ذهنم رژه میرفتن و اعصابمو به بازی میگرفتن  نداشتم، تنها چیزی که میدونستم این بود که من این عشق ممنوعه رو با تموم وجودم میخواستم، حاضر بودم سر زندگیم و هرچی که دارم قمار کنم تا اونو برای همیشه کنار خودم نگه دارم،

سرمو کمی جلو بردم و بوسه ای روی پیشونیش کاشتم، آروم کنار گوشش زمزمه کردم:دوست دارم شیائو ییبو...

آروم سرشو روی کوسن مبل گذاشتم و از روی کاناپه بلند شدم و سمت آشپزخونه رفتم،

نزدیک آشپزخونه بودم که با صدای پدر و یوهان متوقف شدم،

_گائون، چرا همه چیو سخت میکنی

استراق سمع کار درستی نیست ولی من ترجیح میدادم کنجکاویم برطرف شه تا به حقوق دیگران احترام بزارم، پس آروم کنار دیوار ایستادم و به مکالمشون گوش دادم،

~سخت نمیکنم، فقط میخوام همه چی درست شه و سرجای خودش برگرده

_اینجوری لعنتی؟ تو فکر میکنی من دست دخترم و پسرم و بگیرم و بیارم تو خونه همه چی حل میشه؟

‌~چرا حل نشه هان؟ 22 سال شد یوهان، 22 ساله که خانوادت از هم پاشیده، 22 ساله که داری اینجوری زندگی میکنی، فکر کردی نمیشناسمت یوهان؟ من خوب میدونم تو هم از این وضعیت راضی نیستی، اما غرورت همیشه حرف اولتو میزنه

برادر دوست داشتنی منWhere stories live. Discover now