𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏🍷

10.4K 570 20
                                    

🔞خب سلام... قبل از شروع باید بگم که این فیکشن همون طور که از ژانر معلومه صحنه های خشونت آمیز زیادی داره . لطفا اگه با روحیاتتون سازگار نیست به هیچ عنوان نخونید.🔞
همین دیگه مزاحم نمیشم بریم شروع🙂💜
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.

دیگر طاقت نداشت...
دیگر زندگی کردن برایش معنایی نداشت...
از همه چیز و همه کس خسته شده بود، دوست داشت فرار کند، از این خانه...از این شهر...از این کشور... ولی کسی را برای پناه بردن نداشت.

کل شبانه روز سرش رو داخل گوشی میکرد تا حداقل از افراد نحس آن خانه دور بماند. افرادی که اسم خودشان رو پدر و مادر گذاشتند اما دریغ از یک محبت،دریغ از یک....آه

هیچ وقت نتوانسته بود اسمِ "خانواده" را روی خودشان بگذارد، حداقل از بعد از ان تصادف و فراموشی اش..
هیچ وقت نتوانست زندگی قبل فراموشیش را به یاد بیاورد. خیلی تلاش کرد اما تنها چیزی که روی چشمانش نقش می بست پرده ای سیاه بدون هیچ رَد و خاطره ای بود

حتی اسم خودش را هم یادش نبود و باید از دوستش جیمین ممنون میبود که اسمش را یاد اوردی کرد چون در خانه با هر چیزی صدا میشد به جز جونگکوک.

از اون تصادف نزدیک به یک سال میگذرد ولی هیج چیزی را به یاد نیورده است.حقیقتا دوستش،جیمین را هم به یاد نمی آورد ولی به او اعتماد کرد چون تنها شخص مهربان و خوش قلب در زندگی اش بود؛ تنها شخصی که بعد از هربار کتک خوردن توسط آن مردک که اسم پدر را به رخ میکشد، به کمکش میرسد؛ تنها شخصی که از همه راز های زندگی اش باخبر است .

دیگر وقتش رسیده بود؛ وقت فرار...
فرار از این خانه و آدم هایش

و میدانست تنها شخصی که میتواند در این مواقع به اون کمک کند همان دوست خوش قلبش، جیمین است.تنها شخص با اعتماد زندگی اش...

ادامه دارد...⛓

[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]Where stories live. Discover now