⌜𝐨𝐧𝐞 𝐡𝐮𝐧𝐝𝐫𝐞𝐝 𝐭𝐡𝐢𝐫𝐭𝐲 𝐟𝐨𝐮𝐫⌟

331 98 8
                                    


/ War With Time /

[ جنگ!
کلمه‌ی پر خشونتی که حتی تلفظِ اون، لطافت رو از روح میگیره.
و زمانی تو شکست رو با تمامِ وجود باور میکنی که از اعماقِ قلبت میدونی، که هرگز هیچ‌چیز نمیتونه تو رو به پیروزی برسونه.

و بِردی میخواند:
اگر میتونستم به شَفَق هایِ شمالی برسم، شاید آنوقت همه‌چیز رو می‌فهمیدم.
گاهی خیلی تلاش میکنم تا بجنگم، وقتی تنها کاری که میخواهم انجام بدم زمین خوردن و سقوط است.
سقوط در شب، سقوط در آغوشِ تو؛ و تسلیم شدن.

و این درست داستان من بود.
این تمام حرف هایی بود که می‌خواستم عمیقا هر بار بهت بگم.

چیزایی که پشت تلفن خوندم. اما تو چه می‌دونی درد من چیه!

من جنگیدم تهیونگ.
توی جنگی که هر طرف می‌رفتم می‌باختم، با تمام وجود جنگیدم و شکست رو با پوست و استخوان حس کردم.

دردناکه!
قلبم درد میگیره وقتی به چیزهایی که تو هرگز قرار نیست بدونی فکر میکنم.

تو نمی‌دونستی اما، من پاتروکلسـت بودم آشیل! من هِفایستینـت بودم الکساندر!

زمان بی‌رحم بود آشیل!
من مثلِ پاتروکلس به خاطرت جنگیدم. اما امیدوارم بعد از مرگم، تو مثلِ الکساندر ماه‌ها به عذاداریم نپردازی و فراموشم کنی.
برایِ همیشه فراموشم کنی!

زمان با ما بی‌رحم بود الکساندر.
هِفایستین جنگید، پاتروکلس جنگید، من هم جنگیدم.

پاتروکلس با هِکتور جنگید. هِفایستین برایِ الکساندر جنگید. و من با زمان، برایِ تو جنگیدم!

زمآن خیلی بی‌رحم بود تهیونگ!
ولی میشد که ما تظاهر کنیم که در حالِ سقوط در پایانی عمیق و تاریک نیستیم!

کاش کسی هم بود که سرنوشت غم انگیزِ ما رو بنویسه.
اما عزیزم ، زمان خیلی بی‌رحمه. ]

″جونگکوک″            
″بیست و دوم نوامبر دوهزار و نوزده″





























[نیلی]

「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐋𝐨𝐬𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」Where stories live. Discover now