♪ [ Hurt For Me : SYML ]-دلتنگ، آیا قلبت ترسیده و تو خالی شده؟ چون این خیلی سخته، وقتی که کسی عشقت رو درک نکنه.
همونطور که بدنِ گرمِ کلودیای که کنارم رویِ تخت خوابیده بود رو نوازش میکردم ، براش زمزمه کردم.-شب بخیر عشقم، در هر ساعت از هر روز. شب بخیر، همیشه ، به تمامِ پاکیِ ای که تویِ قلبت هست.
این آوازی بود که یکبار جونگکوک برام خوند تا خوابم ببره.-خورشید میتابه ولی من، نه. یک بارونِ نقره ای همه چیز رو میشوره.
اون از اول هم قصدِ موندن نداشت. و اینکه حالا این رو میدونم ، برام خیلی دردناکه.حداقل کاش هیچوقت نمیدونستم که اون خودکشی کرده. کاش فقط بهم میگفتن که اون مرده.
و حالا من بی هیچ دلیلی خودم رو گناهکار میدونم.مرورِ خاطراتمون از هر چیزی دردناک تره.
میخواستم وقتی جونگکوک رو پیدا کردم، باهم به دیدنِ کُ کُ بریم تا ببینم که اون خرگوش کوچولو چقدر بزرگ شده.اما دیگه نمیتونم کُ کُ رو ببینم!
یادم میاد که اون همیشه چقدر کُ کُ رو دوست داشت و نوازشش میکرد.حتی حالا که چهار-پنج روزی از مرگش میگذره ، نمیتونم باهاش کنار بیام .
هنوزم باورش سخته.نمیدونم که چطور باید غمی که رویِ قلبم نشسته رو خالی کنم یا از بین ببرم.
اصلا جایی هم به جز قلبم وجود داره که توانِ حملِ این مقدار از ناراحتی رو داشته باشه؟حالا، حس میکنم هیچ حسی به جز ناراحتی تویِ دنیا واقعی نیست و معنایی نداره.
خوشحالی انگار فقط یک خیال بود و من تا الان تویِ توهمِ خوشحالی زندگی میکردم. اما حالا میبینم که تنها حسِ حقیقی درد و ناراحتیه.
حسی که انگار تا ابد قراره تویِ قلبم وجود داشته باشه.جونگکوک امیدِ من بود.
اون باعث میشد که من صبحها زودتر بیدار شم. به سمتِ خوابگاهشون برم. یا تا لندن دوچرخه سواری کنم. باعث میشد بیشتر از قبل بخندم. بیشتر بخوام تویِ کوئیدیچ برنده شم.
و کلی کار که هر روز بدونِ اینکه بدونم، به امیدِ اون انجام میدادم .ولی الان، هیچ انگیزهای برایِ انجامِ هیچ کدومشون ندارم!
حتی برایِ اینکه لبخند بزنم.من هر لحظه از زندگیم رو با اون ساخته بودم.
همیشه در حالِ خیالپردازی در موردش بودم، درموردِ آیندهای که ممکن بود باهم داشته باشیم. سفرهایی که شاید باهم میرفتیم و خونهای که قرار بود باهم داخلش زندگی کنیم.
ولی حالا، انگار حتی آیندهای هم وجود نداره.انگار تمامِ عمرم، قراره با غمِ مرگِ جونگکوک، غُصه برایِ روزهایی که باهم داشتیم و حسرت برایِ روزهایی که هرگز نداشتیم، بگذره.
ESTÁS LEYENDO
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐋𝐨𝐬𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfic「 زمآن: از دست دادنِ تو 」 「 فصل دوم 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐭𝐰𝐨: زمان، وسیلهای برایِ انتقام از من بود و من مثل انتقامِ بیرحمیِ زمان بودم. در واقع؛ بیرحم ترین انتقامِ زمان، من بودم! من اشباع شدهترین آدمی بودم ک...