/ Regret /
[ زرد عزیزم، دو سه روزی هست که شب و روزم رو کنار خانوادهی جیمین سپری میکنم.اگر مغرم پر از فکرهای آزار دهنده و قلبم پر از ترس نبود، ساعت مینشستم و از خانوادهی قشنگش برات تعریف میکردم. از پدر با درک و شعور، مادر قانونمند و مهربون و برادر کوچک و بازیگوشش...
هر بار با دیدن جیهیون، نمیتونم جلوی پرواز افکارم دربارهی برادری که ممکن بود اگر خانوادم زنده بودن داشتم، رو بگیرم.
بعد من تبدیل به برادر بزرگترش میشدم!
برادرِ بزرگتر... چه کلمهی دلنشینی.تمام وقت، با دیدن خانوادهی جیمین حسرت میخورم. ولی وقتی تهیونگ به دیدنم میاد، تمام حسرت ها پر میکشه.
از کدوم آفریننده باید بخاطر وجودش تشکر کنم؟چشمهاش رو که میبینم، صورتش رو که لمس میکنم و لبهاش رو که میبوسم، حسرت که هیچ، تمام نگرانیهام هم از بین میره!
بعد که بیشتر بهش نگاه میکنم، میفهمم که اون خودِ حسرته!
اون تمام حسرت منه!با خودم فکر میکنم، کاش هیچوقت باهاش آشنا نشده بودم. کاش قبل از شناختنش دربارهی طلسم میدونستم.
چون اون تمام حسرت من از این دنیاست!
چون تمام دار و ندار من از این دنیاست.و با اینکه زیادی بیرحمانست، اما آرزو میکنم هیچوقت ندیده بودمت زرد زیبای من!
آرزو میکنم که ای کاش قبل از دوست داشتنت، آخرین نفسم رو کشیده بودم!
چون دست کشیدن از این دنیا، قبل از تو هزاران بار آسون تر بود حسرتِ من... ]″جونگکوک″
″بیست و یکم آگوست دوهزار و بیست″
ESTÁS LEYENDO
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐋𝐨𝐬𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfic「 زمآن: از دست دادنِ تو 」 「 فصل دوم 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐭𝐰𝐨: زمان، وسیلهای برایِ انتقام از من بود و من مثل انتقامِ بیرحمیِ زمان بودم. در واقع؛ بیرحم ترین انتقامِ زمان، من بودم! من اشباع شدهترین آدمی بودم ک...