«آرورا والترز»
جمعه، هجدهم سپتامبر دوهزار و بیست
‹بعد از زندگیِ خاکستری›–تهیونگ! تو اینجایی؟
وقتی که برای دیدن کالِرادو و صحبت باهاش به اینجا اومدم، اصلا توقع دیدن کیم تهیونگ رو نداشتم! بودن اون اینجا، توی این زمان و با این حال فقط یک معنی میتونست داشته باشه!–نمیدونستم که توهم اینجایی!
با اینکه از اینجا بودنش متعجب بودم اما موضعِ خودم رو حفظ کردم و سعی کردم با انداختن نگاهی بین کالرادو و اون، از حرف هایی که بینشون زده شده بود سر در بیارم.
گرچه که کالرادو چیز زیادی نمیدونه، اما امیدوارم چیزهایی که میدونسته رو به تهیونگ نگفته باشه!این دقیقا دلیلی بود که به اینجا اومدم! میخواستم به کالِرادو دربارهی نزدن حرفی به تهیونگ بگم. اما تهیونگ از چیزی که فکرش رو میکردم زود تر تونست خودش رو جمع و جور کنه و دنبال کنجکاویش بره.
البته که اون دوست پسرِ جونگکوکه!–اون فقط چند تا سوال ازم داشت.
کالِرادو گفت و با شوق به سمتم اومد.این پسر هیچ وقت بزرگ نشد! از بین جمع شش نفرهی دوستهای قدیمیِ ما، هرگز فراموش نمیکنم که اون شیرین ترین بود!
و البته بیگناه ترین!
نباید به خاطرات فکر میکردم. الان مسئلهی مهم تری وجود داشت.–سوال؟
مرموز پرسیدم و داشتم با خودم التماس میکردم که کاش قبل اینکه کالِرادو تونسته باشه جواب سوال های این پسر کنجکاو رو بده، رسیده باشم.–دربارهی جونگکوک بود.
تهیونگ گفت.
اوه، خب مشخصه! چه سوال دیگهای میتونی از کالِرادو داشته باشی؟–تو چی دربارهی جونگکوک بهش گفتی؟
با چشمهای ریز شده از کالِرادو پرسیدم.–من هر چی میدونستم رو گفتم. اون فکر میکنه که جونگکوک خودکشی کرده! من بهش گفتم که امکان نداره اون این کار رو کرده باشه! اون ازم دربارهی مرگِ پدر و مادرِ جونگکوک پرسید، و من همه چیز رو دربارهی دوستیِ ما و مرگِ اون ها بهش گفتم.
کالِرادو گفت.
عالیه! اون هر چیزی که میدونسته رو کف دستش گذاشته!
حداقل کالِرادو چیزی در مورد طلسم جونگکوک و زمان برگردان نمیدونسته.–تو دربارهی دانکَن بهش گفتی؟
پرسیدم و با سر تکون دادنِ اون، کلافه شدم! با اینکه مطمئنم اون دربارهی طلسم دانکَن روی جونگکوک نمیدونه، اما هنوزم نمیدونم چه چیزهایی رو به اون پسر گفته.–تو دنبالِ چی میگردی تهیونگ؟
من پرسیدم و دست روی پیشونیم کشیدم.–تو چی دربارهی جونگکوک میدونستی؟ کالِرادو میگه که اون خودکشی نکرده! پس چه اتفاقی براش افتاده؟
تهیونگ با عصبانیت پرسید.
اصلا دلم نمیخواست توی همچین موقعیتی باشم!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐋𝐨𝐬𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Hayran Kurgu「 زمآن: از دست دادنِ تو 」 「 فصل دوم 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐭𝐰𝐨: زمان، وسیلهای برایِ انتقام از من بود و من مثل انتقامِ بیرحمیِ زمان بودم. در واقع؛ بیرحم ترین انتقامِ زمان، من بودم! من اشباع شدهترین آدمی بودم ک...