⌜𝐟𝐨𝐮𝐫⌟

967 270 481
                                    


♪ [ come to this : Natalie Taylor ]

تمامِ مکان‌هایِ احتمالی‌ای رو که میدونستم ممکنه دفترچه‌ای که کالِرادو می‌گفت رو اونجا پیدا کنم گشته بودم ، اما هیچ خبری از یک دفترچه‌ی خاکستری رنگ نبود !

مطمئنم که قبلا اون دفتر رو دیدم .
معمولا اون رو رویِ میز یا تویِ کتابخونه‌ی کوچکش میذاشت ، ولی حالا اون هیچ کجا نبود !

کلافه و بی‌حوصله ، رویِ تختش نشستم و به اطراف نگاه کردم .

چندتا از نقاشی‌هاش هنوزم به دیوار چسبیده . گلِ قهر و آشتی‌ای که باهم خریده بودیم و عادت داشت به خوبی ازش مراقبت کنه ، حالا خشک شده و از بین رفته .

وسایلِ رویِ میزش ، بخاطرِ جُست‌و‌جویِ من به طرزِ نامرتبی پخش شده و لباس‌هایِ تویِ کمدش هم بخاطرِ منی که شب‌ها به دنبالِ بویِ بدنش بودم ، رویِ تخت و زمین افتاده .

ملافه‌هایِ رویِ تختش مُچاله شده و سه بالشتی که من برایِ پر کردنِ جایِ خالیِ اون کنارِ خودم استفاده میکردم ، رویِ تخت پخش شده .
و هیچ چیز ، مثلِ وقتی که اون بود نیست !

بینِ قفسه‌هایِ کتاب‌هاش بسته سیگاری که باهم کِش رفته بودیم رو پیدا کردم ، تنها یک سیگارِ مشکی رنگ داخلش باقی مونده بود .

یادم میاد که چند روز قبل از آخرین دیدارمون باهم ، تنها جُفت سیگارِ باقی مونده رو کشیدیم .
حالا این تَک سیگارِ باقی مونده متعلق به جونگکوک بود چون من جُفتِ این سیگار رو وقتی که باهم دعوا کرده بودیم ، تنهایی کشیدم .

چه احمقی بودم !
کاش سیگار هایِ بیشتری رو با اون کِش می‌رفتم و هر روز کنارش سیگار می‌کشیدم .
اونوقت دودِ سیگاری که اون بازدم میکرد رو با اشتیاق استشمام میکردم ، تا شاید حداقل این روز‌ها کمتر دلتنگِ تنفسِ نفس‌هایِ مصرف‌ شده‌اش میشدم !

نگاهم به چمدونِ تیره رنگی که کنارِ کمد به طرزِ مرتبی جا خوش کرده بود افتاد و با آخرین اُمید برایِ پیدا کردنِ اون دفترچه ، سمتش رفتم .

بینِ وسایلِ محدودِ داخلِ چمدونِ جونگکوک ، اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد ، شال و کلاهِ بنفش رنگی بود که براش خریده بودم .

این دردناک ترین چیزی بود که می‌تونستم تویِ چمدونش پیدا کنم .
چون جفتِ دست‌کش‌هایی که همراهِ این‌ها براش خریده بودم ، کنارشون نبود .
و این من رو یادِ روزی‌ می‌انداخت که جونگکوکم رو زیرِ خروار‌ها خاک ، تنها گذاشتم !

روزی که جسم‌هایِ ما توسطِ خاک و زمین از هم جدا شد و دیگه هیچ راهی وجود نداشت که بتونم دوباره به چشم‌هاش نگاه کنم ، بغلش کنم ، و یا ببوسمش .

اون روز ، دست‌کش‌هایی که براش خریده بودم تویِ دستش بود .
و در آخر ؛ جونگکوک ، با همون دست‌کش‌هایِ بنفش رنگی که روزی با ذوق براش خریدم تا گرم نگه‌اش داره ، با بدنی یخ زده ؛ دفن شد .

「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐋𝐨𝐬𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」Onde histórias criam vida. Descubra agora