/ Fate Thread /[ زردِ عزیزم ؛
این باید کارِ سرنوشت باشه ، یا شاید هم به زندگیِ قبلی مربوط باشه ؛ چون من امروز هم با دوستِ شجاعم ملاقات داشتم !ما انگار توسطِ نخِ سرنوشت¹ به هم وصل شدیم .
و شاید ملاقاتهایِ ما مقدر شده است !میدونم که من زیادی خیالپرداز و دراماتیکام ، ولی از دیدنِ دوبارهی اون هم خوشحال و هم مضطرب بودم .
با خودم فکر کردم اگر بهترین دوستم ، از زیاد دیدنم خسته شه چی ؟ولی زردِ عزیزم ، این بار من مفید بودم ... حدس میزنم .
من به بهترین دوستم ، تهیونگ ، تویِ تحقیقِ گیاهشناسیش کمک کردم !اون به نظر اصلا از کتابخونه خوشش نمیومد ، و وقتی تحقیقش تموم شد ، دلش میخواست از اونجا فرار کنه ! شاید هم داشت از من فرار میکرد .
زردِ عزیزم ؛ این یکم ناراحتم کرد که اون اسمم رو فراموش کرده بود و من رو جونگسوک صدا کرد .
اما این خیلی مهم نیست ، درسته ؟
بهرحال که اون بهترین دوستِ منه . البته بعد از تو زردِ عزیزم !تو بهترین دوستِ من ، تویِ کلِ جهانی .
و اون ، کیم تهیونگ ؛ بهترین دوستِ آدمیزاد و سخنگویِ منه ! ]″جونگکوک″
″هجدهمِ سپتامبرِ دوهزار و نوزده″1- افسانهی نخِ سرنوشت ، یک داستان نمادگرا است . طبقِ این داستان ، هر شخص دارایِ یک نخِ قرمز رنگِ نامرئی است که به انگشتِ کوچکش گره خورده و از بدو تولد ، همراهِ اون هست و انتهایِ اون به انگشتِ شخصِ دیگری گره خورده که ملاقات با اون شخص ، تویِ سرنوشت مقدر شده . این دو شخص ، چه به هم نزدیک باشند و چه دور ، نخِ قرمز به آنجا میرسد و به ملاقاتِ این دو میانجامد .
متوجه شدین چه اتفاقی برایِ جونگکوک افتاده ؟
اگر متوجه نشدین اشکال نداره ، تو پارتایِ بعد متوجه میشین :)[نیلی]
ESTÁS LEYENDO
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐋𝐨𝐬𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfic「 زمآن: از دست دادنِ تو 」 「 فصل دوم 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐭𝐰𝐨: زمان، وسیلهای برایِ انتقام از من بود و من مثل انتقامِ بیرحمیِ زمان بودم. در واقع؛ بیرحم ترین انتقامِ زمان، من بودم! من اشباع شدهترین آدمی بودم ک...