/ Guardian of Emotions /
[ زردِ عزیزم؛
وقتی که برگشت و لحظهای که بعد از چهار روز دوباره دیدمش، همه چیز از کنترل خارج شد!
انگار زمین لرزه همه چیز رو به سرعت به لرزه در آوورد!نفهمیدم چطور با خوشحالی به سمتش دویدم و نفهمیدم چه اتفاقی افتاد که اون رو در آغوش گرفتم!
جوری به سمتش پرواز کردم، انگار این تنها راه برایِ نجات زندگیش بود.با اینکه اون با خلوص بهم لبخند زد، اما من از خودم خجالت کشیدم.
ولی هیچ چیز نمیتونست هیجان و خرسندی اون لحظه رو از بین ببره.زردِ عزیزم، هرگز فکر نمیکردم که تهیونگ انقدر از ایدهی ژورنال استقبال کنه!
و هرگز فکر نمیکردم واکنشِ خوبی بعد از دیدنِ کالِرادو و فهمیدنِ نسبتِ ما نشون بده!
اون با بینظیر و منحصر به فرد بودنش من رو غافلگیر میکنه.حالا اون همه چیز رو دربارهی من میدونه!
من همه چیزم رو در اختیارش گذاشتم تا بهم اعتماد کنه و ازم دور نشه.اون ناخوداگاه جایگاهی ویژهتر و خاصتر از یک دوست برام داره.
اون همرازِ منه.
و اون اعتمادِ منه.ولی زردِ عزیزم، از این احساساتِ پیش رَونده میترسم.
حسهای غیرقابل کنترل ترسناکن.
و این ترسناکه وقتی شخصی تبدیل به بُت و اعتمادِ تو میشه.احساسات تا چه حَد گستردهـن، و تا کجا قراره پیش برن؟
زردِ عزیزم؛ دعا میکنم تویِ آسمونها فرشتهی نگهبانِ احساساتی وجود داشته باشه تا از قلبم محافظت کنه. ]
″جونگکوک″
″دهمِ نوامبرِ دوهزار و نوزده″/ Guardian of Emotions /
معنی؛ نگهبانِ احساسات
[نیلی]
VOCÊ ESTÁ LENDO
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐋𝐨𝐬𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfic「 زمآن: از دست دادنِ تو 」 「 فصل دوم 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐭𝐰𝐨: زمان، وسیلهای برایِ انتقام از من بود و من مثل انتقامِ بیرحمیِ زمان بودم. در واقع؛ بیرحم ترین انتقامِ زمان، من بودم! من اشباع شدهترین آدمی بودم ک...