/ Living Memories /
[ امروز، همون روزِ دردناک بود.
همون روزی که تهیونگ با بی رحمی قضاوتم کرد.
روزی که اون تمام حرف هایی که از شنیدنشون نفرت داشتم رو تویِ صورتم کوبید!اما نمیدونم چرا این بار تویِ دلم داشتم لبخند میزدم!
شاید داشتم بخاطرِ مکالمهی کوتاهمون لبخند میزدم. شاید بخاطرِ نزدیکیِ بیش از حدمون. و شاید بخاطرِ دلتنگیِ زیاد به سرم زده بود!گریه نکردم. حتی به اندازهی یک قطره اشک!
تمامِ حرف هایِ تهیونگ برایِ من، مثل آوازِ دلتنگی شنیده میشد.
و وقتی خسته شد، نشستم و تمامِ حقیقت رو دربارهی پدر و مادر و گذشتهام بهش گفتم.
تمامِ حقایقِ موجود، به جز زمان و چیز های ممنوعهای که نباید میدونست!این راهی بود که برایِ نزدیک شدن بهش، تویِ زندگیِ زرد ازش استفاده کردم.
برانگیختنِ ترحم و دلرحمیش!انگار باید تمام گذشته رو از اول براش تکرار کنم. شاید اینطوری بهتر باشه.
مرورِ خاطرات.
زندگی کردنِ خاطرات. ]″جونگکوک″
″چهاردهم اکتبر دوهزار و نوزده″
KAMU SEDANG MEMBACA
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐋𝐨𝐬𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fiksi Penggemar「 زمآن: از دست دادنِ تو 」 「 فصل دوم 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐭𝐰𝐨: زمان، وسیلهای برایِ انتقام از من بود و من مثل انتقامِ بیرحمیِ زمان بودم. در واقع؛ بیرحم ترین انتقامِ زمان، من بودم! من اشباع شدهترین آدمی بودم ک...