«مین یونگی»یکشنبه سوم نوامبر دوهزار و نوزده
‹زندگیِ خاکستری›–خب این چه ربطی به من داره؟
من با گیجی به چشمایِ پر خواهشش خیره شدم و پرسیدم.اون چند لحظهٔ پیش سراسیمه وارد اتاقمون شد و از همون موقع تا به الان شروع به مقدمه چینی کرد.
–خـ-خب میدونی، برای کاری که قراره بکنم به کمک تو هم احتیاج دارم.
صداش کمی میلرزید اما نمیتونستم بفهمم بخاطر هیجان کاریه که میخواد انجام بده، یا ترس از اینکه من درخواستش رو رد کنم.–محض رضای خدا جونگکوک! من هیچی از این مدل حرف زدن و مقدمه چینیهات نمیفهمم. درست توضیح بده قراره چه کاری انجام بدی!
من با لحن کلافه و جدیای گفتم و چشمام رو براش ریز کردم.جونگکوک نفس عمیقی کشید و برای لحظهای چشماش رو بست تا شاید تمرکز کنه و آرامشِ خودش رو حفظ کنه.
–من... میخواستم یه کاری انجام بدم و برای اون کار نیاز دارم تا حواسِ یه نفر رو پرت کنم. و یونگی... تو تنها کسی هستی که میتونی کمکم کنی.
اون خواهش کرد و مشخص بود اضطراب داره.–چه کاری؟
با لحن شکاکی پرسیدم و به میز پشت سرم تکیه دادم.–خب...
جونگکوک با مکث گفت و به چشمام نگاه کرد تا مطمئن بشه قرار نیست از دستش عصبانی بشم یا سرزنشش کنم.اون معمولا آرومه و کار دردسر سازی انجام نمیده. به همین خاطر دیدن اون توی این حالت که انگار قراره کسی مچش رو بگیره، برام عجیبه!
–میخوام به خوابگاه گریفیندور برم!
جونگکوک جدی اما به سرعت گفت و نفس عمیقی کشید.–چی؟!
من با صدای بلند و متعجبی پرسیدم و اون چشماش رو به خاطر این واکنشم بست.–چرا میخوایی به اونجا بری؟
پرسیدم اما مهلتی ندادم تا جوابم رو بده.–نکنه میخوایی بری دیدنِ اون پسره؟ تهیونگ!
وقتی این رو میگفتم چشمام رو ریز کرده بودم و لحنم طوری بود که انگار داشتم ازش بازجویی میکردم.مهم نیست که من چقدر نسبت به همه چیز بیاهمیت و بیتفاوت باشم؛ وقتی مسئلهای دربارهٔ اون باشه، کاملا تبدیل به یه برادرِ با مسئولیت میشم.
–یونگی... این خیلی مهمه. خواهش میکنم قبول کن. قول میدم کمتر از یه ساعت طول بکشه و گیر نیوفتم. من- من یه نقشه هم دارم فقط باید...
جونگکوک دوباره به تندی و با لحن مضطربی شروع به دلیل آووردن کرد و به راحتی میشد فهمید این چقدر برای اون مهمه.–خیلی خب، خیلی خب! و حالا از من میخوایی که حواس یه نفر رو پرت کنم؟
نزدیکش رفتم و همونطور که ناخوداگاه بین موهایِ پر پشتش دست میکشیدم، پرسیدم.
ESTÁS LEYENDO
「𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄: 𝐋𝐨𝐬𝐢𝐧𝐠 𝐘𝐨𝐮 𝗜𝗜 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤」
Fanfic「 زمآن: از دست دادنِ تو 」 「 فصل دوم 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐭𝐰𝐨: زمان، وسیلهای برایِ انتقام از من بود و من مثل انتقامِ بیرحمیِ زمان بودم. در واقع؛ بیرحم ترین انتقامِ زمان، من بودم! من اشباع شدهترین آدمی بودم ک...