:اشنایی ژانگ و سانگ0/1 چپتر
پسر نوجوان تازه به 11 سالگی اش رسید بود که همراه پدرش به خانه دوست و همکار پدر عزیزش ، خانه وزیر دارایی سانگ رفت .وزیر سانگ بهترین دوستش در دربار را برای تولد 7 سالگی دخترش دعوت کرده بود.
وزیر ژانگ پدر پسرک وزیر وزارت دفاع بود و موفقیت چشمگیری کسب کرده بود و روز به روز محبوب تر میشد.او همیشه به وزیر سانگ احترام میگذاشت که ناگهان گفت:ژانگ مو!میخوای همسر اینده ات رو ببینی؟
مو "همسر اینده ؟"
وزیر ژانگ برای پسرش سر تکان داد و او را به ندیمه اش سپرد و ندیمه او را به باغی برد.
باغ سر سبز و پر از گل و گیاهان مختلف بود. مشخص بود که صاحب این باغ ، به شدت به گل . گیاهان علاقه مند است. ژانگ مو جلو تر رفت و زیر یک آلاچیق چوبی زیبا بانوی کوچکی دید که مو هایش را با روبانی بلند بسته و مقداری از چتری های بلندش جلوی صورتش ریخته و در لباسی بلند و بنفش رنگ و گرانبها بسیار پوست سفیدش را زیباتر نشان میدهد.
کمی نزدیک شد که این کار باعث ترس دخترک شد . دختر بادبزنش را باز کرد و صورت زیبایش را پشت ان مخفی کرد. مو هم از واکنش دختر کمی ترسید و در جایش خشک شد ولی پس از چندی دستانش را به هم فشرد و اماده معذرت خواهی شد" بانوی جوان شما رو ترسوندم، ازتون پوزش میخوام!"
"ببخشید ولی... من شما رو نمیشناسم....شما..."
"من ژانگ مو ،پسر وزیر ژانگ هستم، از ملاقات با بانو بسیار خوشبخت هستم!"
"مو ژانگ ؟!!!"
مو به کاغذ روی میز خیره شد و گفت "بانو نقاشی بلدن؟"
"بله !من خیلی بهش علاقه مندم. ایا جناب ژانگ هم نقاشی کشیدن بلدن؟"
"بله می تونم یه چیزایی بکشیم؛ البته که بانو بیشتر از من مهارت دارن..."
دخترک لبخندی زد و بادبزن رو بیشتر جلوی صورتش برد وگفت"شما بیش از حد متواضع هستید . ایا من میتونم امروز شاهد مهارت های جناب ژانگ باشم؟"
"البته...اجازه هست؟"
ژانگ کاغذ و قلم رو برداشت و شروع به کشیدن خطوط کرد. هر قلمی که میزد با قدرت و اطمینان زده میشد و خطوط ثابت و واضح بودن .پس از حدود یک ساعت پسرک نقاشی رو بدست دخترک داد.
دخترک با چشم هایی گرد به نقاشی خیره شد و بعد صورت سرخش رو مخفی کرد و با چشم هایی معصوم و پاک به پسرک رو به رویش خیره شد.
"....این منم؟"
VOCÊ ESTÁ LENDO
Love & Hate you | HAOBIN (ZB1)
Romance"دوستت دارم با تمام وجودم و بیشتر از جان خودم ولی.... تو بودی که پدر و مادرمو کشتی..... تو بودی که شهرمو نابود کردی..... تو بودی که هر چیزی که میشناختمو میدونستمو از بین بردی و نقض کردی ..... همیشه تو بودی.... پس چرا عاشقت شدم؟... چرا فقط منم نکشتی؟...