چپتر 13 پارت 2: یه خائن بین ماست

20 6 7
                                    


"همسرم قبل از نبرد از اطلاعات باخبر نمیشن ولی بعد از اون من براش نامه ای مینویسم تا خبر پیروزیمون رو بدم و بگم سالمم توی اون نامه گاهی تاکتیک هام رو هم براش توضیح میدم"

"ژنرال شنیدم در نبرد اخر چند اسیر گرفتید درسته"

"جناب موک الان شما دارید از من بازجویی میکنید؟"

"جرئتش رو ندارم...من فقط دارم کمک میکنم تا بفهمیم جاسوس کی بوده...نمیخواید جواب بدید؟از چیزی میترسید؟"

"چیزی برای ترس وجود نداره و البته من چند اسیر گرفتم که شامل چند فرمانده ناچیز و سرباز میشه"

"ایا ازشون اطلاعات ارزشمندی هم بدست اوردید؟"

"هنوز خیر"

"یعنی میخواید بگید اینکه هویت یکیشون ژانگ کوان رویی هست اطلاعات ارزشمندی نیست یا اینکه شما ازش خبر ندارید؟"

"یه بچه بی دست پا چه اهمیتی داره بینشون باشه یا نه؟"

امپراطور خشمگین شد و ضربه ای محکم و به دسته تخت سلطنتی زد و بعد ایستاد و انگشت اشاره اش را به سوی هانبین گرفت

"سونگ هانبین!خیلی جرئت داری!برای محافظت از همسرت داری به من و دربار دروغ میگی؟!!!"

"امپراطور جرئتش رو ندارم ولی همسرم تمام مدت در عمارت سونگ تحت نظر بودن و اصلا خارج نشدن و با هیچ شخصی به غیر از خدمتکار ها و کارکنان عمارت و وو هیون و شاهزاده گیووین با هیچ کس دیگه ای ارتباط نداشته چطور ممکنه که جاسوس باشه؟"

"اگه اون به نحوی فهمیده باشه برادرش در این نبرد حضور داره و برای کمک به اون براش اطلاعات رو فرستاده باشه چی؟"

"سرورم اون اطلاعات اخرین نبرد رو نداشته اخرین نبرد ماه پیش شروع شد ولی اخرین نامه ی من مال 2 ماه پیش بود وقتی نبرد دریایی با تانگ رو انجام میدادیم.لطفا دوباره بهش فکر کنید"

"فرمانده تو منو به شدت نا انید کردی..."

"امپراطور!"

"دستورمو صادر میکنم... ژانگ چینگ چیان مشکوک به همکاری با تانگ و افشای اطلاعات نظامیه...بازداشت و بازجویش کنید و ژنرال سونگ با بی احتیاطی پنج هزار سرباز از دست داده با این حال پیروزی های زیادی بدست اورده و باعث سربلندی شیلا شده بنابراین در مجازاتشون تخفیف قائل میشم و مهر ژنرال رو مصادره میکنم و ایشون رو به مدت یک سال به حبس خانگی محکوم می کنم."

دیگر حرفی برای زدن باقی نمانده بود. حضور ژانگ کوان رویی بین اسرای جنگی محکم ترین مدرک برای محکوم کردن هائو و مقصر دانستن هانبین بود. هانبین هنوز در دلش شک داشت که ایا واقعا کار هائو بود؟به همین علت باز هم دروغ گفت که اسرار نظامی ان نبرد را برای هائو ننوشته بوده با این حال چون مطمئن بود ان نامه را شب قبل هنگامی که هائو خواب بود سوزانده با خیال راحت این دروغ را گفت. او میخواست هر طور شده این بار همسرش را باور کند و به او فرصت دهد تا بیگناهی خودش را اثبات کند.

سربازان بازوانش را از دو طرف گرفتند تا او را بلند کنند ولی او همه رو رد کرد و خودش ایستاد تعظیم کرد

"امپراطور...امیدوارم که همیشه تصمیم درستی رو بگیرید"

سپس از دربار خارج شد و با همراهی سربازان از قصر خارج شد وقتی به عمارت رسید نگهبانان هائو را بازداشت کردند و مهر ژنرال را از او گرفتند

هائو نمیخواست با انها برود و حتی نمیدانست چه خبر شده پس با هل دادن سربازها به طرف هانبین دوید

"عزیزم اینجا چه خبره؟ چرا اینهمه سرباز اینجاست؟ چرا میخوان منو بازداشت کنن؟ من به اندازه کافی خوب نبودم؟ من تمام مدت توی این عمارت بودم پس چه جرمی ممکنه مرتکب شده باشم؟عزیزم!!"

هانبین اشکی ریخت و او را در اغوش گرفت و گفت

"امیدوارم حق با تو باشه و واقعا بیگناه باشی چون...من تاخرش از تو طرفداری کردم و میکنم"

"عزیزم!..."

"کار بیشتری از دستم برنمیاد میبینی که مهر ژنرالم مصادره شده و خودم برای یک سال توی عمارتم حبس شدم پس نمیتونم کاری برات کنم...بقیه اش بستگی به صداقت تو داره"

سربازان دستان هائو را با طناب هایی قرمز رنگ بستند و او را از عمارت خارج کردند . هانبین همراه باقی سربازان به اتاقش رفت و زره و لباس نظامی اش را با لباسی نازک و سفید رنگ عوض کرد . سپس در های عمارت بسته شدند و نوار هایی سرتاسر ان چسباندند که رویش نوشته بود

"حبس خانگی!هیچ کس اجازه ورود و خروج ندارد!"

هانبین کاری نمیتوانست بکند جز اینکه امیدوار باشد که هائو در این جریان دستی ندارد ناگهان به سمت اتاقشان رفت و شروع به گشتن کل اتاق کرد تا شکش را برطرف کند. تقریبا کل اتاق را زیر و رو کرد ولی هیچ چیز مشکوکی پیدا نکرد تا حدودی خیالش راحت شده بود. در یک جعبه گل سر سفید یشم و الماسی که اخرین کادوی تولد هائو از خانواده اش بود را پیدا کرد ان را در دستش گرفت و محکم فشرد تا حدی که دو نیم شد و تکه های ان را به گوشه ای از اتاق پرت کرد.

.....

Love & Hate you | HAOBIN (ZB1)Where stories live. Discover now