مراسم ازدواج

28 5 3
                                    

هائو لباس قرمز عروس به تن داشت و سئو را در اغوشش گرفته بود و با قاشق کم کم به او شیر میداد. او سئو الان بیش از 3 ماه داشت و علاوه بر شیر میتوانست پوره و فرنی بخورد ولی هنوزم شیر دوست داشت . 

"سئو! بگو هائو هااااااااا ئووووو"

"هاااااااااااااااااا...."

"ئووو"

"ئوووووو"

"بگو هائو"

"هاااائووو"

"افرین پسر عزیزم حالا بگو بابا"

"بَبَ"

"نه نه نه بااااااااا بااااااااا"

بََََََََََََََ بَََََََََََََََََََََ"

سوریا با تعجب پرسید" چرا بهش اسم خودتون رو یاد میدیم ولی اسم ژنرال رو یاد نمیدین؟"

"چطور میخواد در اینده جفتمون رو بابا صدا کنه؟ بذار هانبین رو بابا صدا کنه و منو با اسمم ... من نه میتونم مامانش باشم نه میتونم باباش باشم . . . خودمم نمیدونم براش چی هستم. . . "

"قربان زمان انجام مراسمه"

"اههههههه یه مراسم پر دردسر"

هائو از جاش بلند شد و سئو را به سورایا داد و خودش راه افتاد . راهرویی که با فرش قرمز طولانی تر مینمود . قدم به قدمی که برمیداشت به گذشته فکر میکرد. به این فکر میکرد که اگر پدر و مادرش زنده بودند جطور زندگی میکرد . . . به این فکر میکرد که اگر هیچ وقت به این رابطه تن نمیداد چطور زندگی میکرد و به این فکر میکرد که اگر سئو را قرار نبود داشته باشد الان هنوز در زندان شکنجه میشد .  .  .

لحظه به لحظه زندگی اش با درد و پریشانی پر شده بود . . . حتی فرزندی که به دنیا اورده بود هم نماد رابطه ای بود که برای زنده ماندن انتخابش کرده بود . . . 

"اگه یک روز همه چی عوض بشه . . . هنوزم میتونم خانواده ام رو داشته باشم؟؟"

به سالن اصلی رسید. درون سالن پر از مقامات لاشخور بود که دنبال یه فرصت برای نابودی خانواده اش و او بودند و در انتهای سالن امپراطور و ملکه نشسته بود و نزدیک امپراطور سمت چپ عابد ایستاده بود و هانبین از کنار در به سمش امد و دستش را بالا اورد

"عزیزم! دستمو بگیر"

هائو لبخندی زد و دستش را در دست همسرش گذاشت. با پایش ظرف برنج روی به روی در ورودی را هل داد تا برنج ها بریزند. این کار به این منظور بود که ورود به او به این خانواده برایشان برکت میاورد. هائو پوزخندی کوچک زد و به راحش ادامه داد. هانبین پوزخندش را ندید ولی میتوانست هاله " من اصلا اینطور نیستم" را اطراف همسرش ببیند. انها طول سالن رو پیمودند و از پله ها بالا رفتند و رو به روی عابد و امپراطور ایستادند . با سخنان عابد پیش رفتند.

"اولین تعظیم به خدایان اسمان و زمین!"

انها تعظیم کردند.

"دومین تعظیم به پدر و مادر!"

درواقع ملکه و امپراطور به عنوان بزرگتر های انها نشسته بودند تا جای پدرو مادرشان را پر کنند پس این زوج به انها تعظیم کردند.

"سومین تعظیم زن و شوهر به همدیگه"

هانبین و هائو به همدیگر رو کردند و ارام تعظیم کردند .

"مراسم تکمیل شد! شما رسما زن و شوهر همدیگر هستنید باشد که خدایان به شما برکت بدهند!"

بعد از پایان مراسم هائو به اتاقش برگشت و هانبین شروع به خوشامدگویی به میهمانان کرد.

هائو سئو را در اغوش داشت و با او بازی می کرد.

"عزیزکم"

سئو خنده شیرینی کرد و انگشت هائو را محکم در دستش فشرد. هائو هم خنده اش گرفت و ارام گونه اش را نوازش کرد . بعد از گذشت زمان کمی سئو در اغوشش به خواب رفت . او را در گهواره اش گذاشت و خودش مشغول خوردن دارو های گیاهی اش شد. او از این دارو ها بیزار بود ولی اگر انها را نمیخورد هانبین به زور و استفاده از روش های غیر اخلاقی به او دارو میخوراند(امید وارم فهمیده باشین منظورم چه روشیه خخخخخ)

هانبین وارد اتاق شد و به سمت هائو رفت و از پشت گردنش را در اغوش گرفت

"عزیزم . . . پسرمونو خوابوندی؟؟؟ خسته نباشی"

"اهوم"

"دارو هاتو خوردی؟"

"اهوم اگه کار دیگه ای نداری برگرد اتاقت "

هائو سعی کرد خودش را از دستان هانبین ازاد کند ولی ناگهان هانبین دستش را دور کمر هائو انداخت  و او را بلند کرد و از اتاق سئو به سمت اتاق خودشان برد . هائو دست و پا میزد و برای بیدار نکردن سئو ارام اعتراض میکرد

"منو بزار زمین! داری چیکار میکنی؟ ولم کن!!"

هانبین ضربه ارامی به باسنش زد و گفت

"اگه نمیخوای همین جا کتک بخوری اروم بگیر وقتی برسیم به اتاق میزارمت زمین"

انها وارد اتاقشان شدند و هانبین او را روی تخت قرار داد و به ارامی روی بدنش خیمه زد

"عزیزم فکرنمیکنی خیلی وقته از اخرین بار میگذره؟"

"حیا کن!!!ما الان یه بچه داریم"

"خب که چی؟ امشب عروسیمونه درستشم اینه که انجامش بدیم"

"ما قبلا هم عروسی گرفتیم و انجامش دادیم این عملا یه نمایش الکیه"

"منظورت چیه؟ تو الان رسما همسرمی هیچکی نمیتونه دیگه بگه ما یه زوج واقعی نیستیم . .. من خیلی خوشحالم."

هائو به گوشه دیگری خیره شد و اخم کرد ولی هانبین از فرصت استفاده کرد و گونه اش را بوسید.

"لطفا....."

هائو"..."

Love & Hate you | HAOBIN (ZB1)Where stories live. Discover now