چپتر 26 : ان روز که او را کشت. . .

29 4 24
                                    

    غار یخ دروازه ورود به سرزمین تاریکی در این زمان از سال بسیار شلوغ و پر از اشوب مردمی بود که سر رد شدن از مرز و مهاجرت از شیلا به این سرزمین بود . مردم از پیر تا جوان حاضر بودند خطرات این غار را به جان بخرند تا وارد ان شوند. این غار متحرک به تغییر وسعت مرز ها حرکت میکرد و تا سرحد مرز پیش میرفت. بنابراین این سازه جادویی پر از قندیل هایی بود که هر لحظه ممکن بود برسر افراد درون غار فروبریزد .

و همین طور سرمای طاقت فرسای این غار یک عامل دیگر از غیر قابل نفوذ بودن به این سرزمین بود . دمایی که در گرمترین روز تابستان هم به راحتی خون را منجمد میکرد . تنها کسانی میتوانستند از غار رد شوند که نشان ورود به غار را از مرزبان ها دریافت کنن. این نشان جادویی گرمایی بی نظیر را به فرد هدیه میدهد که بتواند از این غار زنده رد شود و البته این نشان برای عابرین تنها یکبار قابل مصرف است به این معنی که وقتی از غار خارج شوند تمام نیروی جادویی اش را برای همیشه از دست میدهد.

هائو برای دیدن کردن از این سازه که به دست خودش ساخته شده بود و نحوه ساخت نشان ها را هم خودش کشف کرده بود به این محل رفته بود . اولین بار که این غار را ساخته بود وقتی بود که بندر بون میونگ هان را فتح کرده بود. هیچ وقت انتظار نداشت 8000 فرسنگ این غار را در مرز ها پیش ببرد .

غار هنوز مثل روز اول بود .سرد و خشن . . .

کاملا مانند قیافه ان شخص در ان روز . . .

"فلش بک به روز فتح بون میونگ هان از چشم هائو"

همه جا پر از جنازه های بی جان سربازان شیلایی بود . تعداد کشتگان شیلا سه برابر انها بود ، این را میشد یک پیروزی در نظر گرفت . سر ان سربازای شیطان سفت که پدر و مادرش را ، خانواده اش ، دوستانش و عزیزانش را از او گرفته اند نه تنها باید قطع شود بلکه باید صدها روز از دیوار های شهر باید اویزان شود تا درسی برای دیگران باشد .

نمیدانست چند سال گذشته است . دیگر به یاد نداشت. . .

ولی میدانست بیشتر از 13 سال گذشته است. یازده سال حقارت و دو سال تلاش برای ساختن یک ارتش بلاخره جواب داده بود او توانسته بود بخشی از انتقامش را بگیرد . . . تازه مرزگشایی را در تانگ متوقف و به سمت شیلا معطوف شده بود اما این بندر جایی بود که زندگی اش به عنوان یک زندانی تانگ رسما اغاز شده بود . . . جایی که خودش را تسلیم ان مرد کرد . . .

حالا میتوانست طعم انتقام را زیر زبانش حس کند در ابتدا کمی شیرین و لذت بخش ، در میانه کمی ترش و اعتیاد اور و در انتها. . . .

کمی تلخ و ازار دهنده . ..

"ادم هایی که میروند دیگر هیچ وقت برنمیگردند و خون هایی که ریخته میشوند هیچ وقت شسته نمی شوند . . . و این ما ادم ها هستیم که در نفرت و حسرت غرق میشیم"

Love & Hate you | HAOBIN (ZB1)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora