هائو. . . بشین و ببین . . . بهای این زخم رو به زودی میپردازی هاهاهاهاهاهاهاها"
"ژنرال؟!"
"بگو"
"شما توسط قصر سلطنتی احظار شدین . . . به نظر میرسه. . . "
"بگو دیگه"
"بنظر میرسه امپراطر در بستر بیماری هستن"
"چی؟"
هانبین با شنیدن این خبر به سرعت از استخر بیرون امد و بعد از مرتب کردن سر و وضعش به سرعت به سمت قصر سلطنتی و پس از ان اقامتگاه اژدها که مخصوص امپاطور بود رقت . با ورود به اتاق امراطور را روی تخت دید که به شدت رنگش پریده بود و لب هایش کبود شده بود و اطرافش را خانواده سلطنتی و مقامات بالای درباری پر کرده بود.
نزدیک شد و بعد از تعظیم به گوشه ای رفت و ایستاد.
خواجه مخصوص امپراطور به ایشان اطلاع داد که همه حاضر هستند.
امپراطر با صدایی لرزان شروع به سخن گفتن کرد
"عمر این مرد پیر . . . دیگه داره تموم میشه. . . من تا به امروز جانشینی انتخاب نکردم . . . این مرد پیر سلطنت رو که مطلق به خواهر زاده ام بود رو به دست گرفتم چون در اون زمان خواهرزاده ام خیلی کوچیک بود. . . حالا وقتشه سلطنت رو به پسرش برگردونم. . . هانبین. . . بیا نزدیک"
همه متعجب شده بودند که سلطنت به هیچ یک از شاهزادگان قرار نبود برسه و هانبین بیشتر از هر کس دیگری در شک بود با این حال به بستر امپراطور رفت. امپراطور انگشتر یشمی که در شست دستش داد به دست هانبین کرد و ادامه داد
"هانبین تو مثل پسرم میمونی . . . پدرت . . . بهترین دوست من و مادر خواهرم بود . موقعی که به پیش من اومدی در حالی که خواهرت رو در اغوش داشتی و بهم گفتی خانواده ات کشته شدن . . . قلب من هم تیکه تیکه شد و تصمیم گرفتم تو و خواهرت رو مثل شاهزاده های خودم بزرگ کنم ولی لیاقت تو بیشتر بود . . . تو میخواستی پیش رفت کنی پس گذاشتم به میدان نبرد بری و پخته شی . . . انتظارش رو نداشتم ولی تو حتی در سیاست هم پیشرفت کردی تو یه مرد کامل هستی. . . تو از هر کس دیگه ای بیشتر لایق این جایگاه هستی . . . تنها چیزی که ازت میخوام اینه که زندگی راحتی برای پسرا و دو همسرم فراهم کنی . . . میتونی اینکار رو برای این مرد پیر انجام بدی؟"
"بله امپراطور . . . من قول میدم"
"خوبه . . . حالا میتونم بدون هیچ نگرانی ای استراحت کنم هاهاهاها"
بعد از این امپراطور چشمانش را بست و به خوابی رفت که دیگر هیچ وقت از ان بیدار نمیشد
"امپراطور!!!!!!!!!"
"امپراطور !!!!!!!!!!!!!"
. . .
هانبین به ارامی بلند شد . . .
![](https://img.wattpad.com/cover/366400233-288-k577161.jpg)
YOU ARE READING
Love & Hate you | HAOBIN (ZB1)
Romance"دوستت دارم با تمام وجودم و بیشتر از جان خودم ولی.... تو بودی که پدر و مادرمو کشتی..... تو بودی که شهرمو نابود کردی..... تو بودی که هر چیزی که میشناختمو میدونستمو از بین بردی و نقض کردی ..... همیشه تو بودی.... پس چرا عاشقت شدم؟... چرا فقط منم نکشتی؟...