چپتر 28: جانشین امپراطور

26 4 8
                                    

هائو. . . بشین و ببین . . . بهای این زخم رو به زودی میپردازی هاهاهاهاهاهاهاها"

"ژنرال؟!"

"بگو"

"شما توسط قصر سلطنتی احظار شدین . . . به نظر میرسه. . . "

"بگو دیگه"

"بنظر میرسه امپراطر در بستر بیماری هستن"

"چی؟"

هانبین با شنیدن این خبر به سرعت از استخر بیرون امد و بعد از مرتب کردن سر و وضعش به سرعت به سمت قصر سلطنتی و پس از ان اقامتگاه اژدها که مخصوص امپاطور بود رقت . با ورود به اتاق امراطور را روی تخت دید که به شدت رنگش پریده بود و لب هایش کبود شده بود و اطرافش را خانواده سلطنتی و مقامات بالای درباری پر کرده بود.

نزدیک شد و بعد از تعظیم به گوشه ای رفت و ایستاد.

خواجه مخصوص امپراطور به ایشان اطلاع داد که همه حاضر هستند.

امپراطر با صدایی لرزان شروع به سخن گفتن کرد

"عمر این مرد پیر . . . دیگه داره تموم میشه. . . من تا به امروز جانشینی انتخاب نکردم . . . این مرد پیر سلطنت رو که مطلق به خواهر زاده ام بود رو به دست گرفتم چون در اون زمان خواهرزاده ام خیلی کوچیک بود. . . حالا وقتشه سلطنت رو به پسرش برگردونم. . . هانبین. . . بیا نزدیک"

همه متعجب شده بودند که سلطنت به هیچ یک از شاهزادگان قرار نبود برسه و هانبین بیشتر از هر کس دیگری در شک بود با این حال به بستر امپراطور رفت. امپراطور انگشتر یشمی که در شست دستش داد به دست هانبین کرد و ادامه داد

"هانبین تو مثل پسرم میمونی . . . پدرت . . . بهترین دوست من و مادر خواهرم بود . موقعی که به پیش من اومدی در حالی که خواهرت رو در اغوش داشتی و بهم گفتی خانواده ات کشته شدن . . . قلب من هم تیکه تیکه شد و تصمیم گرفتم تو و خواهرت رو مثل شاهزاده های خودم بزرگ کنم ولی لیاقت تو بیشتر بود . . . تو میخواستی پیش رفت کنی پس گذاشتم به میدان نبرد بری و پخته شی . . . انتظارش رو نداشتم ولی تو حتی در سیاست هم پیشرفت کردی تو یه مرد کامل هستی. . . تو از هر کس دیگه ای بیشتر لایق این جایگاه هستی . . . تنها چیزی که ازت میخوام اینه که زندگی راحتی برای پسرا و دو همسرم فراهم کنی . . . میتونی اینکار رو برای این مرد پیر انجام بدی؟"

"بله امپراطور . . . من قول میدم"

"خوبه . . . حالا میتونم بدون هیچ نگرانی ای استراحت کنم هاهاهاها"

بعد از این امپراطور چشمانش را بست و به خوابی رفت که دیگر هیچ وقت از ان بیدار نمیشد

"امپراطور!!!!!!!!!"

"امپراطور !!!!!!!!!!!!!"

. . .

هانبین به ارامی بلند شد . . .

Love & Hate you | HAOBIN (ZB1)Where stories live. Discover now