ژنرال ژانگ:مگه من ژنرال قوی و خون نامی نبودم چرا همین اول داستان مردم؟
نویسنده:اگه نمیمردی هائو هائو و هانبین چجوری به هم برسن؟
بانو سانگ:خوب من چرا مردم؟
نویسنده:نمیخوای کنار شوهرت باشی بهش خدمت کنی؟
بائو سانگ:نه!
ژنرال ژانگ:بانو!
بانو سانگ: یعنی میخوای من بمیرم که به تو خدمت کنم؟بیا اینجا بینم....
(دعوا شد و فعلا دردسترس نیستن...)
برادر هائو که هنوز اسمشم نمیدونیم:من کدوم گوریم؟
نویسنده:گفتم که تو الان توی پایتختی و داری توی یه اکادمی اشرافی تحصیل می کنی عزیزم!
هائوهائو:چرا هانبین باید پدر و مادرمو بکشه؟
نویسنده:چون من میگم...
هانبین:نه خیر!چون میخوام برای خودم اسم و رسم بسازم و بگم من ژنرال شکست ناپذیر تانگ رو شکست دادم.
هائوهائو:من از اول نه میتونستم حرف بزنم و نه میتونستم جنسیتمو ازادانه بیان کنم و بعد توی 16 سالگی پدر و مادرمو میکشن و منم موقع فرار گیر میافتم به نظر میاد با من مشکلی داری؟ نویسنده؟؟؟
نویسنده: "..."
ESTÁS LEYENDO
Love & Hate you | HAOBIN (ZB1)
Romance"دوستت دارم با تمام وجودم و بیشتر از جان خودم ولی.... تو بودی که پدر و مادرمو کشتی..... تو بودی که شهرمو نابود کردی..... تو بودی که هر چیزی که میشناختمو میدونستمو از بین بردی و نقض کردی ..... همیشه تو بودی.... پس چرا عاشقت شدم؟... چرا فقط منم نکشتی؟...