این چپتر صحنه هایی داره که ذهنتو تحت شعاع قرار میده و تاثیر خاصی روی روند داستان نداره اگه نمیخوای صحنه ها رو بخونی فقط رد شو.تمام!
هائو کم کم سرش را از روی سینه هانبین برداشت. لب هایش را مثل یک بچه جمع کرد و اخم کرد و گفت:
" توووو!شیطان بزرگ....تو خیلی دیر برگشتی....دلم برات تنگ شده بود....چرا باید اینقدر دیر برمی گشتی"
"معذرت میخوام. دیگه قول میدم طولانی تنهات نذارم باشه؟"
"نه!تو دروغ میگی!میدونی....طبیب بهم گفت دیگه صدام خوب شده....گفت میتونم دیگه تمرین کنم تا بلند تر و بلند تر حرف بزنم...من میخواستم اولین نفر به تو بگم که....بگم که میتونم بلند و کامل حرف بزنم ولی.... تو اینجا نبودی.... تو اولین نفری نبودی که میشنیدیش....خیلی بدی"
"عزیزم..قول میدم از این به بعد من اولین نفری باشم که حرفاتو میشنوم باشه؟ بیا امشب من برات جبرانش میکنم"
"چجوری میخوای جبرانش کنی؟"
"امشب....من بهت خدمت میکنم. نظرت چیه؟"
"هی هیهیهیهیه خوبه!"
"تو واقعا زیادی مست کردی....عاشقتم"
هانبین این را گفت و بوسه ای بر لب های هائو زد . هائو هنوز ان لبخند کودکانه را بر لب هایش داشت و کاملا مظلوم به نظر می امد.هانبین بوسه ای به سیب گلویش که حالا کاملا برجسته شده بود زد. در مقایسه با اندام سه سال پیش این اندام هائو بسیار بالغ تر و جذاب تر به نظر می امد. گیلاس های سینه اش به خاطر بوسه و شراب به شدت متورم و سرخ شده بودند . هانبین به شدت تشنه انها بود و بی توقف شروع به مکیدن انها کرد.
"اههه نه!....اونجا نه!"
"چرا؟من میدونم تو اینجا رو دوست داری...فکر کنم از اخرین باری که با هم انجامش دادیم بیشتر از 15 ماه میگذره....برای همین اینقدر حساس شدی مگه نه؟ بگو ببینم وقتی به من فکر میکردی....اینجوری راست میکردی و به خودت دست میزدی مگه نه؟"
"نه.....اینطور نیست"
"جرئت میکنی بهم دروغ بگی؟مگه عاقبتشو نمیدونی؟ اگه تخفیف در مجازاتت میخوای راستشو بهم بگو"
"همف....اهههه فقط....فقط دو بار"
"دو بار؟ فقط؟راستشو میگی نه؟"
هانبین ورودی ان دوست کوچک را پوشاند و کمی مالیدش که باعث شد متورم شود و به دستش ضربه بزند.
"اههههههههه نه! نه!نمیدونم! نمیدونم چند دفعه پیش اومده"
"هعیی از دست تو !حتی وقتی مستی هم روراست نیستی "
هانبین به سمت ان سوراخ کوچک رفت و انگشت را کاملا واردش کرد سپس انگشت دیگری اضافه کرد.هائو ناله ای کرد ولی چیزی نگفت
"میخوای یه انگشت دیگه اضافه کنم؟"
"بذار....بذار راحت شم"
"اوه راست میگی باشه راحت باش"
هانبین بعد از ان یک انگشت دیگر اضافه کرد و سپس دست دیگرش را که روی دهانه ان دوست کوچک بود را برداشت تا مایع درونش بیرون بریزد. کمی با انگشتانش در ان سوراخ عقب و جلو کرد و کاملا ان را اماده کرد و سپس ان دوست نه چندان کوچک و درواقع غولپیکرش را به ان سوراخ نزدیک کرد و ان را وارد کرد
"اهههه هیییعععع همف همف اهه"
"اروم باش قراره امشب با هم چندین با انجامش بدیم....اماده نیستی؟ "
"چرا..."
"هائو؟"
"بله"
"دوست داری...برام یه بچه بیاری؟"
"بچه؟؟؟من یه مردم"
"میدونم...من یه دارو پیدا کردم...اگه بخوریش و بعد انجامش بدیم احتمال داره بتونیم یه بچه بسازیم....نظرت چیه؟"
"تو...یه بچه میخوای؟"
"اگه تو دوست نداشته باشی مجبورت نمیکنم..."
"اگه تو بخوای حاضرم برات یه بچه بیارم"
"مطمئنی...ممکنه برای یه مرد بیشتر درد داشته باشه"
"مهم نیست...اگه خوشحالت کنه حاضرم"
"ممنونم عزیزم..."
"خب داریش؟"
"چی؟"
"دارو؟همراته؟"
"اره"
"بده بخورم...الان بهترین فرصت برای ساختن یه بچه ست...معلوم نیست دیگه کی فرصت کنیم یه بچه بسازیم"
هانبین از اب بیرون امد به سمت لباس ایش رفت و یک معجون بیرون اورد و ان را به هائو خوراند و سپس وارد اب شد و هائو را لبه وان نشاند.
"الان میخوام شروعش کنم"
هائو روی ارنج هایش وزنش را انداخت و پاهایش را لبه وان گذاشت و از هم باز کرد. کمی خجالت اور بود...هم برای او و هم برای هانبین
"شروعش کن"
هانبین عضوش را به دهانه ان سوراخ نزدیک کرد و ان را با یک حرکت داخل کرد .
"همف"
"درد داره؟اروم تر انجامش میدم"
"نه!من میخوام مثل قبل انجامش بدی"
هانبین با این حرف کاملا تحریک شد . دست هایش را روی کمر دیگری گذاشت و شروع به ضربه زدن کرد. هائو ناله هایش را خورد و سعی کرد سکوت کند. این بازی درد ناک تا صبح روز بعد ادامه داشت
صبح روز بعد در حمام در اغوش هم بیدار شدند. اب حمام به لطف سیستم تعویض اب، گرم بود وگرنه قطعا تا کنون از سرما مرده بودند. هائو به هانبین کمک کرد لباس بپوشد و بعد خودش لباس پوشید و او را تا در عمارت همراهی کرد
"هائو وقتی همچی تموم شد برای گردش میبرمت بیرون...توی 9 ماه گذشته از عمارت خارج نشدی حتما خیلی خسته کننده بوده"
"ممنونم که به فکرمی"
"مواظب باش"
"بله"
"من رفتم تو برو داخل ...مواظب باش سرما نخوری"
"بله"
......
![](https://img.wattpad.com/cover/366400233-288-k577161.jpg)
YOU ARE READING
Love & Hate you | HAOBIN (ZB1)
Romance"دوستت دارم با تمام وجودم و بیشتر از جان خودم ولی.... تو بودی که پدر و مادرمو کشتی..... تو بودی که شهرمو نابود کردی..... تو بودی که هر چیزی که میشناختمو میدونستمو از بین بردی و نقض کردی ..... همیشه تو بودی.... پس چرا عاشقت شدم؟... چرا فقط منم نکشتی؟...