چپتر 18 : همسر رسمی

26 5 0
                                    

یک هفته بعد هانبین  همراه هائو و پسر کوچکشان سئو یون به دربار رفتند وقتی به جلوی امپراطور رسیدندهانبین تعظیم کرد و هائو زانو درحالی که روی صندلی چرخدارش نشسته بود کمی خم شد. .

"میتونید بلند شید"

"ممنونیم امپراطور"

 جفتشان ایستادند. هائو سئو را در اغوش داشت و میتوانست نگاه های درباریان را روی خودش احساس کند. او پیراهنی به رنگ ابی روشن پوشیده بود و روی ان ردایی سفید رنگ که نقره و الماس کاری شده بود پاشیده بود و موهایش را بسیار ساده با یک روبان همرنگ پیرهنش پایین بسته بود و از هیچ گیره و تزییناتی استفاده نکرده بود جوری که مانند یک الهه زیبا شده بود.اگر بخاطر یقه اش که زره ای باز بود و نمایان گر این بود که سینه اس تخت دارد قطعا میشد او را با یک زن اشتباه گرفت.

"ژنرال....تولد پسرتو تبریک میگم؛شنیدم اسمشو گذاشتی سئویون ولی فکر می کنم این چهره زیبا نیازمند اسمی بود که به معنای زیبایی باشه.....هر چند این بچه واقعا فرخنده است حالا میتونی صیقه تو به عنوان همسر قانونیت پیش خودت نگه داری"

"سرورم من از اول هم به چینگ چیان به عنوان صیقه نگاه نمیکردم. این از لطف امپراطوره که اجازه میدن من به خواسته ام برسم  واونو همسر رسمی خودم کنم"

"بسیار خب نمیخواد اینقدر تعارف کنی...تو...بچه رو بیار پیشم

منظور امپراطور از "تو" هائو بود. هائو احترام گذاشت و چشمی گفت و خدمتکار صدلی اش را هل داد تا بچه را به خواجه بدهد تا ان را برای امپارطور ببرد ولی شنید"خودت بیارش عیبی نداره"

هائو کمی جا خورد ولی خودش را جمع و حور کرد و بعد بچه را برای امپراطور برد. امپراطور بچه را در اغوش گرفت و پیشانی اش را بوسید. قصدش از این کار ها این بود که بگوید این بچه و کسی که او را متولد کرده را پذیرفته است.

" بچه قشنگیه...من واقعا دوسش دارم...خسته نباشی"

"از لطفتون ممنون . این بچه جونشو به شما مدیونه اگه شما لطف و بخششتون رو شامل حال ما نمیکردین هیچ وقت شانس اینکه به این دنیا بیاد رو نداشت"

"خوبه که میدونی ..."

"امپراطور از گردنش یک گردنبد چوبی در اورد و گردن نوزاد انداخت

"این گردنبند رو برادرم وقتی زنده بود به من داد و گفت اگه روزی زنده بودم و زنده نبود....اینو به نوه اش بدم..."

کل دربار پر از پچ پچ شد گویا از اینکه این نوزاد ان گردنبند را داشته باشد راضی نبودند

موک مین جائه جلو امد: سرورم فکر نمی کنم این فکر خوبی باشه که این گردنبند رو به بچه این مرد بدید

"کجاش مشکل داره؟ اون نوه برادرمه و پسر برادر زاده عزیزم"

"سرورم...خون این مرد از مردم تانگه!همون مردمی که برادرتون و همسرشون رو کشتن و کل دژی که اونها داخلش بودن نابود کردن میتونید همچین بچه ای رو قبول کنید؟از همه بدتر اون پسر کسیه که برادرتون رو کشته!"

Love & Hate you | HAOBIN (ZB1)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang