"هانبینا . . ."
". . . "
"اگه زندگی دیگه ای بود . . . و اگه دوباره ملاقات کردیم . . . بیا دفعه بعدی دشمن هم نباشیم . . . ازت انتظار ندارم عاشقم بشی ولی . . . لطفا بیا اتفاق امروز دوباره تکرار نشه . . ."
"هائو . . . من . . . متاسفم ولی . . . بیا اگه زندگی دیگه ای بود . . . دیگه همو نبینیم . . . "
". . . درسته . . . من همیشه زیاده خواه و حریص بودم . .. چطور میتونم اینو ازت بخوام ، واقعا هیچ شرمی ندارم ؛ همین کار رو میکنیم . . . بیا دیگه همو ملاقات نکنیم"
این را گفت و پس از گلوله یخی اش را با اسمان پرت کرد و دستانش را در چند حالت تکان داد . گلوله یخی به چندین تکه بزرگ یخ تیز همانند نیزه هایی درخشان تبدیل شد . انها در هوا معلق بودند و نوک تیزشان به سوی هانبین بود. با فشار دستانش به سمت جلو ، تیغه ها به سمت هانبین حرکت کردند . هانبین تنها به انها خیره مانده بود . حس میکرد زمان دارد کند میگذرد ، تیغه ها بسیار اهسته به او نزدیک میشدند در لحظه ای که تیغه ها تقریبا به جلوی صورتش رسیده بودند شمشیرش را جلوی صورتش اورد . میتوانست انعکاس تصویرش را در شمشیرش ببیند . هاله ایجاد شده توسط شمشیر نیزه های یخی را از هم پاشاند . همه اینها برای هائو و هانبین بسیار ارام گذشت این درحالی بود که افراد حاضر در میدان از سرعت این رویداد حتی نتوانستند واضح حرکت نیزه ها و شمشیر هانبین را مشاهده کنند.
هاله معنوی منعکس شده از برخورد نیزه ها با شمشیر همه چیز را به لرزه دراورده بود . خیلی ها نقش زمین شده بودند و برخی به سختی توانسته بودند تعادل خودشان را با کمک الات نبردشان حفظ کنند .
هائو دوباره دستانش را به کار گرفت و با چند حرکت شمشیر معنوی اش را احضار کرد . شمشیری همانند یخ ولی به مقاومت الماس. به پرشی نرم روی هوا معلق ماند چرخی زد و شمشیرش را چرخاند و نوکش را رو به هانبین گرفت . با این کار انرژی معنوی از شمشیر خارج شده به سمت هانبین حمله ور شد . هانبین به سمتش میدورید دقیقا به سمت ان هاله مرگ اور و وقتی تنها چند وجب با ان فاصله داشت با چرخشی در هوا از ان جا خالی داد و به سمت هائو رفت . در حالی که نوک شمشیرش رو به هائو بود در هوا به حرکت درامده بود. با رسیدن به هم صدای برخورد دو شمشیر بالاگرفت . با تمام قدرت میجنگیدند .
هانبین به سمت پهلوی هائو لگدی انداخت هائو با قسمت پهن شمشیرش پایش را دور کرد از طرفی با دستش صفحه یخی درست کرد و همانند سپر در مقابل شمشیر هانبین از ان استفاده کرد. صفحه بعد از دفاع و دفع ضربه دشمن خورد شد. هانبین چرخی زد و شمشیرش را بالای سرش چرخاند و ان را به سمت گردن هائو برد . هائو با خم شدن جای خالی داد شمشیرش را پشت کمرش چرخاند و چرخی زد و پایش را دراز کرد تا تعادل هانبین را بهم بزند . هانبین با پرش از روی پای او شمشیرش را به سمت سرش برد . هائو با شمشیرش دفاع کرد
برخورد دو شمشیر صدای قیژژژ را در همه جا پر کرد .
"مهارت هات خیلی پیشرفت کرده"
"قطعا ولی خدای جنگ اونقدرا هم پیشرفت نکرده"
"هه"
با یک فشار از دو طرف ، هر دو به عقب پرت شدند . هانبین 4 قدم و هائو 7 قدم به عقب برداشت تا توانست تعادلش را حفظ کند.
هانبین شمشیرش را به حالت های مختلف میچرخاند با هر حرکت ابر های خاکستری رنگ در اسمان گرد هم جمع میشدند در نهایت از اسمان رعدی زد و دقیق به شمشیر او وارد شد . شمشیر پر از جرقه ها و انرژی الکتریکی شده بود حس میکردی شمشیر خودش نوعی مولد برق است . هانبین شمشیر را رو به هائو گرفت. هائو هم به فرم اژدهایش تغییر شکل داده بود
هائو با فرم اژدهایش به پرواز در امد چرخی زد و غرشی کرد و سپس در جایی بسیار بالا تر از سطح زمین معلق ماند . هانبین که تا به این لحظه تماشا میکرد با پرشی نرم از روی زمین بلند شد و در مکانی هم ارتفاع با هائو قرار گرفت . میتوانست در مرکز اژدها جایی که قلبش قرار داشت بدن انسانی هائو را ببیند. .
از به حرکت شمشیرش در اسمان شمشیری بزرگ با هاله ای معنوی شکل گرفت . اندازه شمشیر را به راحتی میشد با هیکل اژدها شکل هائو مقایسه کرد. دو مرد در نبر و گریزی بی پایان غرق شدن . گاهی هائو نغس یخی خودش را به سمت هانبین شلیک میکرد و گاهی هانبین شمشیر بزرگش را به سمت هائو به حرکت درمیاورد انگار که این نبر بی پایان برای ان دو مانند رقص تانگو شده بود . کاملا با روحشان در این نبرد غرق شده بودند . نبردی که عشق و نفرت انها را با خودش در این میدان دفن میکرد و نبردی که روحشان را به ارامش میرساند و انها را باری دیگر به هم نزدیک کرد.
در حالی که چهار روز و سه شب گذشته بود ، صبح روز پنجم فرا رسیده بود . خورشید در اسمان کم کم بالا میامد ولی نبرد میان این دو تمام نشده بود. سربازان دو طرف دیگر اومدی نداشتند پس تنها میتوانستند گوشه ای بنشینند و تماشا کنند . این درحالی بود هر دوی این خدایان خسته شده بودند . جراحت هائو کمی درد میکرد و دیگر نمیتوانست بیشتر از این فرم ازدهایش را نگه دارد با این حال هنوز خودش را وادار میکرد و هانبین نمیتوانست بیشتر از ان الکتریسیته روی شمشیرش را مهار کند تا فرمانبر او باشد ولی باید تمام تلاشش را میکرد چون بدون ان شمشیرهاله معنوی را از دست میداد.
تمام اینها یعنی انتهای این جنگ بی پایان نزدیک بود.
جسم هائو از جسم معنوی اژدها بیرون امد
"هانبین بیا با یه ضربه نتیجه رو مشخص کنیم "
"بسیار خب"
هائو که چشمانش با نوری ابی رنگ میدرخشید در یک ثانیه چشمانش را باز تر از قبل کرد و نوری که در چشمانش بود ده ها برابر بیشتر درخشید با این اوضاع جسم اژدهایش به سمت هانبین خیز برداشت هانبین هم شمشیرش را رو به هائو گرفت و با این کار شمشیر هاله معنوی به سمت بدن اژدها حرکت کرد . همه اینها در حالی بود که این دو نفر همزمان درحالی که نوک شمشیر هایشان قلب یکدیگر را نشانه گرفته بود به هم نزدیک میشندند . وقتی که به هم رسیدند و قرار بود مشخص شود شمشیر چه کسی در قلب دیگری فرو رفته از برخورد شمشیر و بدن اژدها نوری ساطع شد که همه جا را روشن کرد به صورتی که هیچ چیز دیده نمیشد.
یعنی چه کسی کشته شد و چه کسی زنده ماند؟
YOU ARE READING
Love & Hate you | HAOBIN (ZB1)
Romance"دوستت دارم با تمام وجودم و بیشتر از جان خودم ولی.... تو بودی که پدر و مادرمو کشتی..... تو بودی که شهرمو نابود کردی..... تو بودی که هر چیزی که میشناختمو میدونستمو از بین بردی و نقض کردی ..... همیشه تو بودی.... پس چرا عاشقت شدم؟... چرا فقط منم نکشتی؟...