P.19 The Matador ماتادور

62 12 6
                                    

نوزدهم (ماتادور)

درب رو، به روی یه اتاق بزرگ با دیوارهای کرم رنگ و یه تخت سایز بزرگ باز میکنه و بهش اجازه میده که داخل بشه.

روتختی، طرحی برجسته به رنگ طلایی و سبز داشت و به خاطر مواد معدنی که باهاش پر شده بود، مثل کنده درخت سفت به نظر میرسید.

فضای اونجا بوی عطر وانیلی میداد.

جین با لبخندی مهربون نقش میزبان رو بازی میکنه .

$ این اتاق فعلا برای توئه. حمام پشت اون دره، و اگر گرسنه ای آشپزخونه پایین سمت راسته.

با شنیدن این کلمات، مینهی با تعجب به صورت دوست داشتنیش نگاه میکنه.

+ یعنی میگی قرار نیست اینجا زندانی باشم؟

چشم های بی قرارش مدام توی صورت جین میچرخه و به دنبال جواب میگرده.

این اتاق قشنگ و راحته ولی مینهی فکر میکرد قراره برای مدت طولانی اینجا زندونیش کنن و اونم دیوونه بشه!

نمیتونست باور کنه که جین واقعا بهش اجازه داده که اطراف خونه رو بگرده.

$ معلومه که نه، تو اینجا مهمونی. یه مهمون که حسابی حواسمون بهش هست و یکم هم محدودیت داره، ولی به هرحال مهمونه.

مهمون!!

مینهی با تعجب یکم غر میزنه ولی دیگه سر بحث رو باز نمیکنه.

جین کمرش رو به چهارچوب در تکیه میده.

$ تو اجازه داری توی خونه رفت و آمد کنی ولی این رو یادت باشه! همه ی درها قفلن! پنجره ها محافظ دارن. بیرون رفتن قدغنه یونا شی! و اگه بخوای در بری، چاره ای نداریم جز اینکه دوباره تو اتاق سفید زندانیت کنیم. گرفتی چی میگم؟

اینبار لحنش کمی جدی تر بود.

کاملا گرفته بود قضیه از چه قراره!

به نشانه ی موافقت سرش رو تکون میده و تلاش میکنه تا از چشماش مشخص نباشه چقدر ذهنش درگیره.

شاید دست به فرار کردنش خوب نباشه و نتونه مثل یه خلافکار حرفه ای عمل کنه ولی مطمئنا میتونه یه راه برای بیرون رفتن از این خونه ی لعنتی پیدا کنه.

چه چهار دست و پا رفتن تو دریچه های هوا باشه یا در رفتن از محل ورود سگ ها به خونه، بلاخره یه چیزی تو اون همه فیلمی که دیده باید به درد بخوره!

جین شاید بگه که قصد کمک کردن بهش رو دارن، ولی بازم اینطور نیست که مینهی کاملا بهشون اعتماد کرده باشه.

حتما یه دلیلی برای نگه داشتنش داشتن. اگه واقعا هیچ هدفی درکارنبوده، باید خیلی راحت میذاشتن که از اینجا بره.

$ جدی میگم یونا!!

چشمهاش موقع فکر کردن به زمین خیره شد ولی وقتی جین دوباره حرف زد نگاهش رو دوباره روش زوم کرد.

🩸Blood ink🩸جوهر خونDonde viven las historias. Descúbrelo ahora