P. 71 When the thunder rolled وقتی تندر غلتید

173 18 9
                                        

پارت : هفتاد و یکم (وقتی تندر غلتید)


صدای طوفان توی انبار سرد با سقف آهنی، جوری بود که انگار همین الانه که دیوارها رو خراب کنه. جونگکوک بین دوتا از دوست های پدرش ایستاده بود و روی نوک و پاشنه پاهاش بالا و پایین میرفت.

یه باد سرد از بین دری که چهارطاق باز بود رد شد و به پشت هودی جونگکوک رسید و باعث شد رسما مور مورش بشه. آب از ورودی به همه جا می پاشید ولی هیچ کس به خودش زحمت بستنش رو نمیداد.

دقیقا نمیفهمید که اونجا چیکار میکردن چون معمولا این ساعت از شب به تخت خوابش میرفت و میخوابید، به خاطر همین خستگی بهش اجازه فکر کردن نمیداد.

آرزو میکرد کاش الانم همونجا بود. زیر پتوی گرم، نرم ، امن و سکوتی که به تدریج به خواب دعوتش میکرد . در عوض، پدرش دستور داده بود که لباس بپوشه و به زور همراه عمو ها و دوست های پدرش سوار یه ون بشه و نبود جیمین هیونگش هم غیر عادی بودن شرایط رو دو چندان میکرد.

از وقتی که جونگکوک یادش میومد جیمین پیشش بود.

هر دفعه که زمین میخورد و زانوش خراش برمیداشت، جیمین اونجا بود که کمکش کنه و هروقت که پدرش بهش بی محلی میکرد این جیمین بود که موهاش رو بهم میریخت و حواسش بهش بود.

خیلی براش عجیب بود که هر چی سرش رو میچرخوند اثری از هیونگش پیدا نمیکرد.

جونگکوک به چهره ی مردهایی که دو طرفش ایستاده بودن نگاه کرد، هوشیار و جدی بودن.

هر اتفاقی که داشت میفتاد به نظر خیلی جدی میومد .

پدر جونگکوک جلوتر از اون رفت ، دستهاش رو پشت بدنش به هم قفل کرده بود. به نظر اصلا از طوفان و این شرایط عجیب  نگران نشده بود .

علاوه بر اون به نظر میومد از نگرانی جونگکوک هم نگران نشده.

چند روز پیش، پدر جونگکوک اون رو به یه زمین تیراندازی که زیاد از خونشون دور نبود برده بود.

جونگکوک چند هفته بود که تیراندازی رو با جیمین تمرین میکرد و بنظر میومد که پدرش از پیشرفت تیراندازیش راضیه.

لب هاش با هر تیر مجازی که به آدمکای هدف میخورد، به یه پوزخند محو باز میشد ولی پدر جونگکوک لبخندی نزد، در واقع اون هیچ وقت لبخند نمیزد!

یه رعد و برق دیگه باعث شد دیوارهای فلزی بلرزن و جونگکوک با ترس از جاش بپره و با صدای آروم میپرسه .

_ چه اتفاقی داره میفته ؟

هیچکس جوابشو نداد!

اینم عجیب بود !

جونگکوک عادت داشت که از همه به جز پدرش توجه زیادی بگیره.

معمولا مردم با یه ادب خاصی که جونگکوک دلیلش رو نمیفهمید، بلافاصله جواب همه سوال هاش رو میدادن ولی الان انگار نامرئی شده بود.

🩸Blood ink🩸جوهر خونحيث تعيش القصص. اكتشف الآن