P. 37 Anchors away لنگرها دور میشوند

255 24 4
                                        

پارت : سی و هفتم (لنگرها دور میشوند)


صدای قدم های جیمین به سمت در با صدای جریان شدید بارون، محو میشه.
در رو باز میکنه و با دیدن سیل رو به روش آهی میکشه، به فاصله ی دم در خونه تا کنار ماشینی که قراره برونه، نگاهی میندازه و غر میزنه.

= عالی شد، چه شانس گندی دارم من.

مینهی خوشحال از اینکه قراره گرم بمونه و خیس نشه، به آرومی چتر کوچیکی که دستش بود رو به جیمین میده .

+ بگیرش. این رو توی اتاق نشیمن پیدا کردم.

چتر رو ازش میگیره، لپ هاش رو باد میکنه و با قدردانی میگه.

= واوو! ممنونم.

دکمه اش رو فشار میده.

چترصورتی و زرد خال خالی، به زور سرش رو میپوشونه . برای آخرین بار به بارون نگاه میکنه و آهی میکشه .

= خیلی هم عالی! خب... فکر کنم لنگرها کشیده شدن .

و میره.

بارون سنگین و سیل آسا، جیمین و چتر رنگیش رو درون خودش میبلعه.

مینهی دم در به منظره ی رو به روش نگاه میکنه و منتظر میمونه تا صدای روشن شدن ماشین جیمین رو بشنوه.

باد سردی شروع به وزیدن میکنه و قطرات بارون بهش میخوره، که باعث میشه اون دوباره در رو ببنده و قفل کنه.

هنوز میتونه صدای برخوردشون به سقف رو از همه جای خونه بشنوه. معمولا بارون باعث میشه که احساس آرامش و راحتی داشته باشه اما تنهایی توی این خونه ی نا آشنا و تاریک که کَفِش هم صدا میده، باعث میشه حس کنه توی فیلم ترسناکه.

از ترس به خودش میلرزه و تمام چراغ های خونه رو به جز اتاق خواب ها روشن میکنه.

هم زمان با روشن کردن آخرین چراغ، شکمش هم شروع به قار و قور کردن میکنه.

حداقل الان یه چیزی برای خوردن دارن.
نگاهی به اتاق جونگکوک میندازه و میبینه که هنوز خوابه.

خوابیدنش شبیه به یه آدم عادی نیست.

بیشتر مردم هر از گاهی توی خواب تکون میخورن و با هر بار نفس کشیدن، پتوشون تکون میخوره.

اما انگاری جونگکوک مرده.

هیچ حرکتی نمیکنه و فقط اگه با دقت بهش نگاه کنی میتونی متوجه نفس کشیدن بشی.

ای وای، نکنه واقعا مرده باشه.

قلب مینهی از ترس وایمیسته ولی موقعی که صدای خر و پف جونگکوک سکوت اتاق رو میشکنه، خیالش راحت میشه.

به جاش شکم مینهی دوباره با صدای بلندی جواب میده.
دیگه وقت غذاست.

روی پاشنه پاش میچرخه و از راهرو عبور میکنه تا به آشپزخونه برسه. صدای پای آرومش روی کف چوبی، تنهایی رو توی خونه ی خالی یادآوری میکنه.
بارون یکنواخت به تموم شهر میزنه و صدای پیوسته اش روی سقف و دیوارها، مینهی رو کسل و تنبل میکنه.

🩸Blood ink🩸جوهر خونWhere stories live. Discover now