P. 40 Like a unicorn مثل یک تکشاخ

386 36 34
                                        

پارت : چهلم (مثل اسب شاخ دار)

توجه: اسمات از رگ گردن به شما نزدیک تر است!!

+ داری چه غلطی میکنی؟

خیلی دوست داشت تو اون لحظه با صدای محکم، قاطعی اینو بپرسه و مقاومت از خودش نشون بده که کاملا به خاطر شرایطی که توش بوده حق داشته!

و همچنین دلش میخواست بهش ثابت کنه که اونقدری زور و جون تو بازوهاش داره که سه سوته اونو کنار بزنه!

ولی همه ی اینا فقط توی ذهنش بود!

وقتی جونگکوک با زبونش به شکل ماهرانه ای، شکلاتی رو که روی گردن دختر بود رو پاک میکنه، تنها کاری که از دست مینهی بر میاد اینه که دستاش رو مشت کنه و خودش رو به دیوار فشار بده، بدون اینکه حتی فرصت حرکت یا حرف زدنی رو داشته باشه.

دهن جونگکوک در برابر پوست مینهی انقدر داغه که هر لحظه احساس میکنه تا ذوب شدنش چیزی نمونده.

هر بار که با لبش پوست دختر رو به داخل دهنش میکشونه و با زبونش سعی میکنه که روی پوست مینهی شیطنت کنه، بنزینی روی آتیش درون مینهی میریزه و باعث میشه بیشتر از قبل داغ کنه!

انگار که جونگکوک قدرت فرا زمینی داره و میخواد که مینهی رو تحت کنترلش در بیاره.
هر بار که بهش نزدیک میشه، حتی بدون وجود توجهی از سمتش، باعث میشه مینهی مثل ماهی که از آب میفته بیرون به خودش بپیچه و منتظر یه حرکت عاشقونه از سمتش باشه!

مثل همین الان!

جونگکوک زبونش رو به آرومی به قسمت بالای گردنش میرسونه و با اون عضو داغ، گردن پوشیده شده از شکلات دختر رو میلیسه.

ترکیب شکلات سرد و گرمی لب هاش، تضاد فوق العاده ای رو ایجاد میکنه.
انگار که بخوای با سلاح سرد به یه آدم بی دفاع حمله کنی!

هر جور تضادی رو میتونست توی ذهنش تجسم کنه؛ از سردی و گرمی گرفته تا سختی و نرمی که همشون در نهایت به جنون میرسه!

مینهی از این مرد متنفره اما اگه بخواد با خودش رو راست باشه نه خیلی، چون اون شجاع و قویه. و از درون شکسته ست.

و از همه مهمتر اینکه وقتی باسنش روی توی دست های قویش فشار میده، میتونه همزمان حس امنیت و تحریک رو توی وجودش ایجاد کنه!

یا شایدم یه جوری میخواسته حس مالکیتش رو بهش ثابت کنه. و مینهی که تو هر شرایطی دست از فکر کردن بر نمیداره، براش سوال پیش میاد که اصلا چرا باید حس مالکیت نسبت بهش داشته باشه؟

حتی اونقدرا از هم شناخت ندارن و اینو حداقل درمورد جونگکوک مطمئنه که هیچی درباره اش نمیدونه! اما همین که جونگکوک گاز ریزی از پوست گردنش میگیره، ذهنش از اون افکار میاد بیرون.

🩸Blood ink🩸جوهر خونМесто, где живут истории. Откройте их для себя