P. 70 Pinky promise قول پینکی

173 20 9
                                        

پارت : هفتادم (قول پینکی)


مینهی نمیدونه که چه اتفاقی براش افتاده، یهو تمام وجودش داره میسوزه!

انگار که توی بدنش جرقه زدن یا توی دیگ جوشان انداختنش.

جونگکوک بیدار شده !

بدون این که متوجه باشه، در حالیکه روی پاهاش می ایسته، هوسوک رو با دست   کنار میزنه که از روی تخت میفته و هاج و واج به مینهی مضطرب نگاه میکنه.

همینجوری که مینهی از درب بیرون میره، یونگی خودش رو محکم به دیوار میچسبونه که به سرنوشت هوسوک دچار نشه و با تعجب ازحرکات خشن مینهی پلک میزنه.

مینهی از پذیرایی خونه با قدم های محکم و دستهایی که دو طرف بدنش تاب میخورن، رد میشه.

انگار که دیوونه شده.

دقیقا مثل وقتی که جونگکوک با خشم توی اتاقش اومده بود تا ازش بپرسه که چرا از اتاق سفید آزاد شده ولی این دفعه؛ این مینهیه که خشمگین و عصبانیه .

نامجون جلوی درب اتاق جونگکوک ایستاده و دست شکستش رو با گچ بسته و وقتی قدم های خشمگین مینهی رو می بینه از سر راهش کنار میره.

مینهی عین طوفان وارد اتاق جونگکوک میشه.

کنار تخت، جین نشسته و روی بالا تنش که کاملا با باند پوشیده شده، خم شده و داره یه باند دیگه دور ساعد چپش میبنده.

مینهی یادش میاد که چطور اون موقع اون زخم رو احساس کرده بود و آثار خون رو روی انگشتهاش دیده بود.

جین به مینهی که ناگهانی وارد اتاق شده نگاه میکنه و بعد کنار میکشه تا مینهی بتونه اون بدن مومیایی شده ای که دنبالش بود رو پیدا کنه.

جونگکوک اونجا دراز کشیده، خسته، داغون و با یه سرم توی دستش . با چشمهای سیاهش از زیر موهای تیره رنگش به مینهی نگاه میکنه.

لب هاش از حالت عادی رنگ پریده ترن؛ در واقع، انگار رنگ رو از روی پوستش پاک کردن و شبیه یه تیکه کاغذ سفید شده.

تتوهاش در مقابل بدن داغونش خیلی بد جلوه میکنن ولی بیداره !

زنده ست و سعی میکنه لبخند بزنه.

همون موقع، مینهی شروع به داد و بیداد میکنه .

+ احمق !

با بغض فریاد میزنه.

بدون اینکه اختیار بدنش رو داشته باشه، انگشتش رو به سمت مرد خوابیده روی تخت میگیره .

+ خیلی احمقی . چطور تونستی بری اونجا و گلوله بخوری ؟! خدای من، تو واقعا...

$ هی !

جین خودش رو بین مینهی و جونگکوک میندازه و پاهاش رو برای قوی تر نشون دادن خودش، به اندازه ی شونش باز میکنه .

🩸Blood ink🩸جوهر خونDonde viven las historias. Descúbrelo ahora