P.7 Cilient مشتری

51 8 0
                                    

پارت 7 : مشتری !


امروز همون روزه!

یه صحنه آشنا ، پشت در مغازه ایستاده و یونگیِ مو مشکی، دود سیگارشو مثل یه اژدهای کوچولو به هوا میده.

دوباره مثل دفعه ی قبل متوجه مینهی بیرون مغاره میشه، پوزخند کوچیکی میزنه و دستش رو به معنی ( بیا تو ) برای مینهی تکون میده.

واقعا روزِ قرارِ نهار مینهی با جیمین و هوسوک رسیده بود .

تتوی مینهی تازه و سیاه بود و برای عکس گرفتن فوق العاده به نظر میرسید.
هنوز جای تتو کمی قرمز و مرطوب بود اما به نظر مینهی خیلی جذاب بود.

بیرون انقدر سرد بود که نمیشد به خاطر عکس برداری به درخواست هوسوک شلوارک بپوشه. اما امروز مینهی حواسش رو جمع کرده بود و لباس زیر کیوتی پوشیده بود تا وقتی عکس برداری میکنن با خیال راحت شلوارشو دربیاره.

اینبار دیگه، مینهی موقع داخل شدن تردیدی نداشت.

یونگی با دیدن وارد شدن مینهی گفت :
بلاخررره خانم مینهییی اومده .

بعد برگشت رو صندلیش نشست و دستاش جلوی سینش قفل کرد.

& جوجه ای که این روزا عامل همه دردسر های این مغازست !

مینهی خندید.

+ اره ، خودمم!

بعد کیف دستیش رو کمی فشار داد تا استرسش رو دور کنه.

+ هوسوک این اطرافه ؟

صدای قدم هایی از برخورد کفش های یه نفر روی کاشی ها به گوش میرسید.

هوسوک بود.
از گوشه مغازه سرک کشید تا بتونه ببینتش .
یه شلوار جین تیره و تی شرت دکمه دار پوشیده بود و با انگشت های بلندش با دکمه های کوچیک لباسش ور میرفت.

کمی چرخید و وارد راهرو شد و بعد جلوی مینهی ایستاد.
یکی از دست هاش رو توی بند شلوارش گذاشت.

# مینهی!

چشم های مینهی روی صورتش ثابت مونده بود و قفسه ی سینه اش دوباره کمی دیده میشد.

# ما تقریبا آماده ایم فقط یکم صبر کن !

بعد بدون اینکه منتظر جوابی از طرف مینهی باشه دوباره برگشت به سمت جایی که ازش اومده بود و داد زد:
جیمینییی زودباش، اون اینجاست .

مینهی خندید و به یونگی که گیج پشت کانتر نشسته بود نگاه کرد.

& همونطور که میبینی اونها خیلی هیجان زدن !

بعد دود سیگارش سمت مینهی فوت کرد.

+ این لطف اون هارو میرسونه !

مینهی بابت کلمات بعدش تردید داشت که بگه یا نه ، اما بلاخره تصمیمش گرفت.

+ اممم... م..میتونم چند لحظه جونگکوک رو ببینم؟

🩸Blood ink🩸جوهر خونWhere stories live. Discover now