P. 38 Shift شیفت

353 33 16
                                        

پارت : سی و هشتم (شیفت)

سکوتی که در اثر قطع شدن بارون ایجاد شده بود، خواب رو از سر مینهی میپرونه!

خمیازه ای میکشه و سعی میکنه چشمهاش رو از تابش شدید اشعه های خورشید که از سمت پنجره مستقیم به داخل خونه میتابه، به زور باز نگهداره.

در این حین، متوجه میشه که تموم عضلات گردن و پشتش به خاطر طولانی مدت نشستن توی اون وضعیت، گرفته.

با اخم هایی درهم به گردنش قوسی میده و سعی میکنه بدون هیچ ضعفی و به صورت مستقیم به اون خورشید مزاحم چشم بدوزه که خدا میزنه پس سرش و نزدیک بود از روی تخت بیفته که خودش رو جمع و جور میکنه!

از بین چشمهای ریز شده اش، میفهمه جونگکوک با اون گودال های سیاه و گیراش بهش خیره شده.

بدن بلندش توسط تخت و دست های مینهی که روی سینه اش قرار گرفته، گرفتار شده و موهای به نرمی ابریشمش هنوز روی پاهای دختر پخشه.

لب پرستیدنی جونگکوک به شکل نا متقارنی در میاد، انگار هم از موقعیتی که توش قرار گرفته متعجبه و هم از اینکه مسببش مینهیه، عصبانیه!

در واقع شاید درجه ی خشمش بیشتر از کنجکاویه، بدبختانه!

صداش رگه هایی از خشم توش مشخصه .

_ صبح بخیر، نمیخوای یه توضیح بدی که چرا من روی پاهاتم؟

مینهی عملا نمیتونه از شوک زیادی که بهش وارد شده حرف بزنه، یعنی مردی که الان خودش رو به کوچه ی علی چپ میزنه، حتی یه ذره هم از اتفاق های دیشب رو به یاد نداره؟!

یا داره دروغ میگه؟ یا واقعا چیزی یادش نمیاد!

واقعا نمیدونه که تو ذهن جونگکوک تا چه حد آشفتگی وجود داره که موقع بارون باریدن تا این حد هوش از سرش میپره و شبیه آدمای تسخیر شده و یا کسایی که از زندگیشون سیر شدن، رفتار میکنه.

رفتارهای دیشب جونگکوک و بیخیالی الانش، باعث میشه فکر کنه شاید باید تمام اتفاقاتی که افتاد و به احتمال زیاد اصلا دوست نداره که مینهی بویی ازش ببره رو براش تمام و کمال تعریف کنه!

و در نهایت به یه نتیجه میرسه و به نظر خودش بهترین تصمیمه .

+ راستش دیشب بارون میومد، امممم... تو عادت داری تو خواب راه بری؟ حرفی بزنی؟ یا اینکه ادای یه آدم هوشیار رو در بیاری در حالیکه نیستی؟

جونگکوک که تازه میفهمه قضیه از چه قراره، رنگ از صورتش میپره.

مینهی منتظر میمونه تا جونگکوک غر بزنه، داد بکشه و سعی کنه اتفاقاتی که دیشب شاهدش بوده رو انکار کنه.

یا حتی انتظار داره همین الان پاشه و از دستش فرار کنه!

ولی اون هیچ کاری نمیکنه!

🩸Blood ink🩸جوهر خونWhere stories live. Discover now