Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.
پارت : شصت و سوم (خانواده، خانواده را میکشد.)
بعد از اون هوسوک با یه دم عمیق، هوا رو وارد ریه هاش میکنه تا هر عامل ترس و اضطرابی که میتونست داشته باشه رو از بین بیره ولی خیلی شدید به سرفه میوفته، بخاطر هجوم ناگهانی گرد و غبار، صورتش به حالت نارضایتی جمع میشه و جوری سینه اش رو چنگ میزنه که انگار درحال مرگه .
نفس نفس زدن هاش توی مانیتور بدون صدا هستن اما بدنش با هر سرفه به طور مشخصی تکون میخوره و به خودش میپیچه.
جین آهی میکشه.
پدر مینهی سرش رو تکون میده و با لذت و شیفتگی هوسوکی رو نگاه میکنه که بخاطر گرد و خاک توی چشم هاش و سرفه های شدیدش به گریه افتاده .
£ فکر میکنم یکی از شماست، درسته؟
جیمین بدون اینکه از ورود نامتعارف هیونگش آشفته بشه، با رضایت نیشخندی میزنه و چشم های نامجون بخاطر شَک باریک میشن .
مینهی نگاهی با جین رد و بدل میکنه.
جین همزمان پوزخند میزنه و دهن کجی خجالت زده ای میکنه.
اصلا هوسوک کی فرار کرد؟
چشم هاش رو باریک میکنه و با نگاهش میپرسه .
جین شونه بالا میندازه، یعنی درست مثل اون بی خبره.
وقتی که بلاخره سرفه هاش یکم آروم میشن، هوسوک از لابه لای خرابه ها سرک میکشه و با تعجب به اطراف نگاه میکنه.
یه ابروش رو بالا میندازه و به نشونه ی رضایت سر تکون میده.
یونگی با غرور نیشخند میزنه .
& من اون بمب رو ساختم. فقط یه نمونه ی اولیه بود اما فکر کنم تو اینکار مهارت دارم !
همونطور که اون صحبت میکنه، هوسوک بلاخره تهیونگ و اون مرد چاقو به دست رو میبینه .
اونها از بین گرد و غبار سنگین همدیگه رو نگاه میکنن، هوسوک به حالت آماده باش ایستاده .
چشم های تهیونگ بالای چیزی که دهنش رو بسته، کاملا باز و گشادن و نگاهش با خستگی بین دوستش و کسی که اسیرش کرده بود میچرخه .